شفاعت چیست؟
شفاعت چیست؟ معناى اجمالى شفاعت را همه میدانند، چون همه انسانها در اجتماع زندگى میکنند، که اساسش تعاون است. و اما معناى لغوى آن به تفصیل: این کلمه از ماده (ش- ف- ع) است، که در مقابل کلمه (وتر- تک) بکار مىرود، در حقیقت شخصى که متوسل، به شفیع میشود نیروى خودش به تنهایى براى رسیدنش بهدف کافى نیست، لذا نیروى خود را با نیروى شفیع گره مىزند، و در نتیجه آن را دو چندان نموده، بآنچه میخواهد نائل مىشود، بطورى که اگر اینکار را نمىکرد، و تنها نیروى خود را بکار مىزد، بمقصود خود نمىرسید، چون نیروى خودش به تنهایى ناقص و ضعیف و کوتاه بود. و اما بحث اجتماعى آن، و اینکه تا چه پایه معتبر است؟ مىگوییم: شفاعت یکى از امورى است که ما آن را براى رسیدن بمقصود بکار بسته، و از آن کمک مىگیریم، و اگر موارد استعمال آن را آمارگیرى کنیم، خواهیم دید که بطور کلى در یکى از دو مورد از آن استفاده مىکنیم، یا در مورد جلب منفعت و خیر، آن را بکار مىزنیم، و یا در مورد دفع ضرر و شر، البته نه هر نفعى، و نه هر ضررى، چون ما هرگز در نفع و ضررهایى که اسباب طبیعى و حوادث کونى آن را تامین مىکند، از قبیل گرسنگى، و عطش، و حرارت، و سرما، و سلامتى، و مرض، متوسل بشفاعت نمیشویم، وقتى گرسنه شدیم بدون اینکه دست بدامن اسباب غیر طبیعى بزنیم، خود برخاسته براى خودمان غذا فراهم مىکنیم، و همچنین آب و لباس و خانه و دارو تهیه مىکنیم. و توسل ما باسباب غیر طبیعى، و شفیع قرار دادن آنها، تنها در خیرات و شرورى، و منافع و مضارى است که اوضاع قوانین اجتماعى، و احکام حکومت، یا بطور خصوص، و یا عموم، بطور مستقیم یا غیر مستقیم، پیش مىآورد، چون در دائره حکومت و مولویت از یک سو، و عبودیت و اطاعت از سوى دیگر، در هر حاکم و محکومى که فرض شود احکامى از امر و نهى هست، که اگر محکوم و رعیت بان احکام عمل کند، و تکلیف حاکم و مولى را امتثال نماید، آثارى از قبیل مدح زبانى، و یا منافع مادى، از جاه و مال در پى دارد، و اگر با آن مخالفت نموده، و از اطاعت تمرد و سر پیچى کند، آثار دیگرى از قبیل مذمت زبانى، و یا ضرر مادى، و یا معنوى در پى دارد، پس وقتى مولایى غلام خود و یا هر کس دیگرى که در تحت سیاست و حکومت او قرار دارد مثلا امر بکند، و یا نهى کند، و او هم امتثال نماید، اجرى آبرومند دارد، و اگر مخالفت کند، عقاب یا عذابى دارد، از همین جا دو نوع وضع و اعتبار درست میشود، یکى وضع حکم و قانون، و یکى هم وضع آثارى که بر موافقت و مخالفت آن مترتب میشود. و بنا بر همین اساس آسیاى همه حکومتهاى عمومى و خصوصى، و مخصوصا حکومت بین هر انسانى با زیر دستش میچرخد. بنا بر این اگر انسانى بخواهد بکمالى و خیرى برسد، یا مادى و یا معنوى، که از نظر معیارهاى اجتماعى آمادگى و ابزار آن را ندارد، و اجتماع وى را لایق آن کمال و آن خیر نمىداند، و یا بخواهد از خود شرى را دفع کند، شری که بخاطر مخالفت متوجه او میشود، و از سوى دیگر قادر بر امتثال تکلیف، و اداى وظیفه نیست، در اینجا متوسل بشفاعت میشود. و بعبارتى روشنتر، اگر شخصى بخواهد به ثوابى برسد که اسباب آن را تهیه ندیده، و از عقاب مخالفت تکلیفى خلاص گردد، بدون اینکه تکلیف را انجام دهد، در اینجا متوسل بشفاعت مىگردد، و مورد تاثیر شفاعت هم همین جا است، اما نه بطور مطلق، براى اینکه بعضى افراد هستند که اصلا لیاقتى براى رسیدن بکمالى که میخواهند ندارند، مانند یک فرد عامى که میخواهد با شفاعت اعلم علماء شود، با اینکه نه سواد دارد، و نه استعداد، و یا رابطهاى که میان او و آن دیگرى واسطه و شفیع شود ندارند، مانند بردهاى که به هیچ وجه نمىخواهد از مولایش اطاعت کند، و میخواهد در عین یاغىگرى و تمردش بوسیله شفاعت مورد عفو مولا قرار گیرد که در این دو فرض، شفاعت سودى ندارد، چون شفاعت وسیلهاى است براى تتمیم سبب، نه اینکه خودش مستقلا سبب باشد، اولى را اعلم علماء کند، و دومى را در عین یاغیگریش مقرب درگاه مولا سازد. شرط دیگرى که در شفاعت هست، این است که تاثیر شفاعت شفیع در نزد حاکمى که نزدش شفاعت میشود باید تاثیر جزافى و غیر عقلایى نباشد، بلکه باید آن شفیع چیزى را بهانه و واسطه قرار دهد که براستى در حاکم اثر بگذارد، و ثواب او و خلاصى از عقاب او را باعث شود، پس شفیع از مولاى حاکم نمیخواهد که مثلا مولویت خود را باطل، و عبودیت عبد خود را لغو کند، و نیز نمیخواهد که او از حکم خود و تکلیفش دست بردارد، و یا آن را بحکم دیگر نسخ نماید، حالا یا براى همه نسخ کند، و یا براى شخص مورد فرض، که خصوص او را عقاب نکند. و نیز از او نمیخواهد که قانون مجازات خود را یا بطور عموم و یا براى شخص مورد فرض لغو نموده، یا در هیچ واقعه و یا در خصوص این واقعه مجازات نکند، شفاعت معنایش این نیست، و شفیع چنین تاثیرى در مولویت مولا و عبودیت عبد، و یا در حکم مولا، و یا در مجازات او ندارد، بلکه شفیع بعد از آنکه این سه جهت را مقدس و معتبر شمرد، از راههاى دیگرى شفاعت خود را مىکند، مثلا یا بصفاتى از مولاى حاکم تمسک مىکند، که آن صفات اقتضا دارد که از بنده نافرمانش بگذرد، مانند بزرگوارى، و کرم او، و سخاوت و شرف دودمانش. و یا بصفاتى در عبد تمسک جوید، که آن صفات اقتضاء مىکند مولا بر او رأفت ببرد، صفاتى که عوامل آمرزش و عفو را برمىانگیزد، مانند خوارى و مسکنت و حقارت و بد حالى و امثال آن. و یا بصفاتى که در نفس خود شفیع هست، مانند محبت و علاقهاى که مولا باو دارد، و قرب منزلتش، و علو مقامش در نزد وى، پس منطق شفیع این است که میگوید: من از تو نمیخواهم دست از مولویت خود بردارى، و یا از عبودیت عبدت چشم بپوشى، و نیز نمىخواهم حکم و فرمان خودت را باطل کنى، و یا از قانون مجازات چشم بپوشى. بلکه میگویم: تو با این عظمت که دارى، و این رأفت و کرامت که دارى از مجازات این شخص چه سودى مىبرى؟ و اگر از عقاب او صرفنظر کنى چه ضررى بتو مىرسد، و یا میگویم: این بنده تو مردى نادان است، و این نافرمانى را از روى نادانیش کرده، و مردى حقیر و مسکین، مخالفت و موافقت او اصلا بحساب نمىآید، و مثل تو بزرگوارى بامر او اعتنا نمىکند، و بان اهمیت نمیدهد، و یا میگویم: بخاطر آن مقام و منزلتى که نزد تو دارم، و آن لطف و محبتى که تو نسبت بمن دارى، شفاعتم را در حق فلانى بپذیر، و از عقابش رهانیده مشمول عفوش قرار ده. از اینجا براى کسى که در بحث دقت کرده باشد، معلوم و روشن مىگردد که شفیع، عاملى از عوامل مربوط بمورد شفاعت، و مؤثر در رفع عقاب را مثلا، بر عاملى دیگر که عقاب را سبب شده، حکومت و غلبه میدهد، حال یا آن عامل همانطور که گفتیم صفتى از صفات مولى است، یا صفتى از صفات عبد است، یا از صفات خودش، هر چه باشد آن عامل را تقویت مىکند، تا بر عامل عقوبت، یا هر حکمى دیگر که میخواهد خنثایش کند، رجحان داده کفه ترازویش را سنگینتر سازد یعنى مورد عقوبت را از اینکه مورد عقوبت باشد بیرون نموده، داخل در مورد رفع عقوبت نماید، پس دیگر حکم اولى که همان عقوبت بود، شامل این مورد نمیشود، چون دیگر مورد نامبرده مصداق آن حکم نیست، نه اینکه در عین مصداق بودن، حکم شاملش نشود، تا مستلزم ابطال حکم باشد، و تضادى پیش آید، آن طور که اسباب طبیعى بعضى با بعض دیگر تضاد پیدا نموده، سببى با سبب دیگر معارضه نموده، و اثرش بر اثر دیگرى غلبه مىکند، اینطور نیست، بلکه حقیقت شفاعت واسطه شدن در رساندن نفع و یا دفع شر و ضرر است، بنحو حکومت، نه بنحو مضاده، و تعارض. نکته دیگرى که از این بیان روشن میشود، این است که شفاعت خودش یکى از مصادیق سببیت است، و شخص متوسل به شفیع، در حقیقت میخواهد سبب نزدیکتر به مسبب را واسطه کند، میان مسبب و سبب دورتر، تا این سبب جلو تاثیر آن سبب را بگیرد، این آن نکتهایست که از تجزیه و تحلیل معناى شفاعت بنظر ما رسید، البته شفاعتى که خود ما بان معتقدیم، نه هر شفاعتى. [شفاعت تکوینى و تشریعى] حال که این معنا روشن شد، مىگوییم: خداى سبحان در سببیت از یکى از دو جهت مورد نظر قرار مىگیرد، اول از نظر تکوین، و دوم از نظر تشریع، از نظر اول خداى سبحان مبدء نخستین هر سبب، و هر تاثیر است، و سببیت هر سببى بالآخره باو منتهى میشود، پس مالک على الاطلاق خلق، و ایجاد، او است، و همه علل و اسباب امورى هستند که واسطه میان او و غیر او، و وسیله انتشار رحمت اویند، آن رحمتى که پایان ندارد، و نعمتى که بى شمار بخلق و صنع خود دارد، پس از نظر تکوین سببیت خدا جاى هیچ حرف نیست. و اما از جهت دوم یعنى تشریع، خداى تعالى به ما تفضل کرده، در عین بلندى مرتبهاش، خود را بما نزدیک ساخته، و براى ما تشریع دین نموده، و در آن دین احکامى از اوامر، و نواهى و غیره، وضع کرده، و تبعات و عقوبتهایى در آخرت براى نافرمانان معین نموده، رسولانى براى ما گسیل داشت، ما را بشارتها دادند، و انذارها کردند، و دین خدا را به بهترین وجه تبلیغ نمودند، و حجت بدین وسیله بر ما تمام شد، و (تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا، لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ، کلمه پروردگارت در راستى و عدالت تمام شد، و کسى نیست که کلمات او را مبدل سازد). (سوره انعام آیه 115) حال ببینیم معناى شفاعت با کدام یک از این دو جهت منطبق است؟ اما انطباق آن بر جهت اول، یعنى جهت تکوین، و اینکه اسباب و علل وجودیه کار شفاعت را بکنند، که بسیار واضح است، براى اینکه هر سببى واسطه است میان سبب فوق، و مسبب خودش، و روى هم آنها از صفات علیاى خدا، یعنى رحمت، و خلق، و احیاء، و رزق، و امثال آن را استفاده نموده، و انواع نعمتها و فضلها را گرفته، بمحتاجان آن مىرسانند. و قرآن کریم هم این معناى از شفاعت را تحمل مىکند، از آن جمله مىفرماید: (لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ) (- سوره بقره آیه 255)، و نیز مىفرماید: (إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ، ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ، یُدَبِّرُ الْأَمْرَ، ما مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ) (سوره یونس آیه 3) در این دو آیه که راجع بخلقت آسمانها و زمین است، قهرا شفاعت هم در آنها در مورد تکوین خواهد بود، و شفاعت در مورد تکوین جز این نمیتواند باشد، که علل و اسبابى میان خدا و مسببها واسطه شده، امور آنها را تدبیر و وجود و بقاء آنها را تنظیم کنند، و این همان شفاعت تکوینى است. و اما از جهت دوم، یعنى از جهت تشریع، در این جهت چیزى که میتوان گفت، این است که مفهوم شفاعت با در نظر گرفتن آن تجزیه و تحلیل که کردیم، در این مورد هم صادق است، و هیچ محذورى در آن نیست، و آیه: (یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ، إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ، وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا) (سوره طه آیه 109) و آیه (لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ، إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ) (- سوره سبا آیه 23) و آیه (لا تُغْنِی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَرْضى) (سوره نجم آیه 26)و آیه: (وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى) (سوره انبیاء آیه 28) و آیه: (وَ لا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ، إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ) (سوره زخرف آیه 86) که ترجمههاى آنها در اول بحث گذشت با این شفاعت، یعنى شفاعت در مرحله تشریع منطبقند. براى اینکه این آیات بطورى که ملاحظه مىفرمایى، شفاعت (یعنى شافع بودن) را براى عدهاى از بندگان خدا از قبیل ملائکه، و بعضى از مردم، اثبات مىکند، البته بشرط اذن و بقید ارتضاء، و این خودش تملیک شفاعت است، یعنى با همین کلامش دارد شفاعت را به بعضى از بندگانش تملیک مىکند، و میتواند بکند، چون (له الملک و له الامر). پس این بندگان که خدا مقام شفاعت را بانان داده، میتوانند برحمت و عفو و مغفرت خدا، و سایر صفات علیاى او تمسک نموده، بندهاى از بندگان خدا را که گناه گرفتارش کرده، مشمول آنصفات خدا قرار دهند، و در نتیجه بلاى عقوبت را که شامل او شده، از او برگردانند، و در این صورت دیگر از مورد حکم عقوبت بیرون گشته، دیگر مصداق آن حکم نیست، و قبلا هم روشن کردیم، که تاثیر شفاعت از باب حکومت است، نه از باب تضاد و تعارض، و این مطلب با گفتار خود خداى تعالى که مىفرماید: (فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ، خدا گناهان ایشان را مبدل بحسنه مىکند (سوره فرقان آیه 70) کاملا روشن و بى اشکال میشود. چون بحکم این آیه خدا میتواند عملى را با عملى دیگر معاوضه کند، هم چنان که میتواند یک عمل موجود را معدوم سازد، چنانچه خودش هم فرموده: (وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً، و بآنچه که عمل کردهاند مىپردازیم، و آن را هیچ و پوچ مىکنیم) (سوره فرقان آیه 23)، و نیز خودش فرموده: (فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ، پس اعمالشان را بى اثر کرد) (سوره محمد آیه 9) و نیز همو فرموده (إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ، نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ، اگر از گناهان کبیره اجتناب کنید، گناهان صغیره شما را محو مىکنیم) الخ (- سوره نساء آیه 31) و نیز فرموده: (إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ، وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ، خدا این گناه را نمىآمرزد که بوى شرک بورزند، و گناهان پائینتر از آن را از هر کس بخواهد مىآمرزد) (سوره نساء 48) و این آیه بطور مسلم در غیر مورد ایمان و توبه است، براى اینکه ایمان و توبه شرک قبلى را هم جبران نموده، آن را مانند سایر گناهان مشمول آمرزش خدا مىکند. و نیز همانطور که میتواند عملى را مبدل بعملى دیگر کند، میتواند عملى اندک را بسیار کند، هم چنان که خودش در این باره فرموده: (أُولئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ، اینان اجرشان دو برابر داده میشود) (سوره قصص 54) و نیز فرموده: (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ، فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها، هر کس کار نیکى کند، ده برابر مثل آن را خواهد داشت) (سوره انعام آیه 160) و نیز همانطور که میتواند عملى را با عملى دیگر مبدل نموده، و نیز عملى اندک را بسیار کند، همچنین میتواند عملى را که معدوم بوده، موجود سازد، که در این باره فرموده: (وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ، أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ، وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْءٍ، کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ، کسانى که ایمان آوردند، و ذریهشان نیز از ایشان پیروى نموده، ایمان آوردند، ما ذریهشان را بایشان ملحق مىکنیم، و ایشان را از هیچیک از اعمالى که کردند محروم و بى بهره نمىسازیم، که هر مردى در گرو عملى است که کرده) (سوره طور آیه 21) و این همان لحوق و الحاق است، و مثلا کسانى که عمل آباء نداشتهاند، داراى عمل مىکند، و سخن کوتاه اینکه خدا هر چه بخواهد میتواند انجام دهد، و هر حکمى که بخواهد میراند. بله، این هم هست، که او هر چه را بکند بخاطر مصلحتى مىکند که اقتضاى آن را داشته باشد، و بخاطر علتى انجام میدهد، که بین او و عملش واسطه است، وقتى چنین است، چه مانعى دارد که یکى از آن مصلحتها و یکى از آن علتها شفاعت شافعانى چون انبیاء و اولیاء و بندگان مقرب او باشد، هیچ مانعى بذهن نمیرسد، و هیچ جزاف و ظلمى هم لازم نمىآید. از اینجا روشن شد که معناى شفاعت- البته منظور از آن شافعیت است- بر حسب حقیقت در حق خداى تعالى نیز صادق است، چون هر یک از صفات او واسطه بین او و بین خلق او، در افاضه جود، و بذل وجود هستند، پس در حقیقت شفیع على الاطلاق او است، هم چنان که خودش بصراحت فرموده: (قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً، بگو شفاعت همهاش از خداست) (سوره زمر آیه 44)، و نیز فرموده: (ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفِیعٍ، بگو شما بغیر خدا سرپرست و شفیعى ندارید) (سوره سجده آیه 4)، و باز فرموده: (لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ، ایشان بجز خدا شفیع و سرپرستى ندارند) (سوره انعام آیه 51). و غیر خداى تعالى هر کس شفیع شود، و داراى این مقام بگردد، باذن او، و به تملیک او شده است، که البته این نیز هست، و با بیانات گذشته ما مسلم شد، که در درگاه خدا تا حدودى شفاعت بکار هست، و اشخاصى از گنهکاران را شفاعت مىکنند، و اینکه گفتیم: تا حدودى، براى این بود که خاطر نشان سازیم شفاعت تا آن حدى که محذورى ناشایسته بساحت کبریایى خدائیش نیاورد، ثابت است و ممکن است این معنا را به بیانى روشنتر تقریب کرده گفت: ثواب و پاداش دادن به نیکوکار حقیقتى است که عقل آن را صحیح دانسته و حق بنده نیکوکار میداند، حقى که بگردن مولا ثابت شده هم چنان که عقاب و امساک کردن از رحمت به بنده مجرم را حقى براى مولى میداند، اما میان این دو حق از نظر عقل فرقى هست و آن این است که عقل ابطال حق غیر را صحیح نمیداند چون ظلم است و اما ابطال حق خویش و صرفنظر کردن از آن را قبیح نمىشمارد و بنا بر این عقل جائز میداند که مولایى بخاطر شفاعت شفیعى از عقاب بندهاش و یا امساک رحمت باو که حق خود مولا است، صرفنظر کند، و حقیقت شفاعت هم همین است. ترجمه المیزان، ج1، ص: 245