فضای مصلای نماز جمعه روداب ، مملو از جمعیت عاشق به ولایتی بود که از شهر و روستا، دور و نزدیک، خود را به مصلی رسانده و مبهوت نوای ملکوتی اذان شده بودند.
در این بین، "او" میان جمعیت و جائیکه، کمتر کسی او را می شناخت با نجوای دلش همنوا شده ، با خدای خود راز و نیاز میکرد.
گلبانگ اذانِ اولین نماز جمعه به فراز پایانی خود نزدیک می شد،
"او" با آرامشی وصف ناپذیر، منتظر ! لحظه ها به کندی می گذشت، هوای دلش آکنده از اشتیاق دیدار بود، چهره اش آرام، ولی آتش شوق دیدار، در چشمانش غوغا کرده بود.
مومنین ولایتمدار با قیام و صلوات به استقبال امام جمعه رفتند، و امام آرام آرام به سوی جایگاه پیش میرفت !
دلش غرق در پرواز شده بود !با دیدنش بی اختیار از گوشه های چشمش قطرات شوق، جاری شد.
غبار شوق را با دو انگشت آهسته آهسته از لابلای پلکهایش کنار زد، تا کسی را که سالیان دراز انتظارش را کشیده بود، ببیند.
بسم الله الرحمن الرحیم . . .
امام، وارد خطبه شد.
امام، خطبه ی نماز میخواند و "او"، در دلش نماز شکر بجا می آورد. و تا پایان خطبه ها، پنهانی و بدون جلب توجه، با مروارید چشمانش، خدا را شکر میکرد.
در دعای پایانی خطبه، از اعماق جانش آمین میگفت، وجودش سراسر نیاز بود برای اولین اقتدا، در اولین نماز جمعه، به اولین امام جمعه ، برای قرب الی الله .
نماز اول با شکوه و زیبائی هر چه تمام تر اقامه شد .
سخنران بین دو نماز، گویا حس کرده بود که دل کسانی مانند "او"، در جستجوی تلنگری است که به لرزه درآید و اشک، به دیده ها دعوت شد ، جمعیت دلهای عاشق به پرواز درآمدند و اوج گرفتند.
و چه دلنشین بود برای دلها اشک دیدگتنشان.
مکبر با قد قامت الصلاه نمازگزاران را به نماز عصر، فرا خواند. و اوج لذت در مرواریدهای پنهانی "او" تا پایان نماز موج میزد.