روداب

روداب

روداب

روداب

۱۵۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روداب» ثبت شده است

(بسم الله الرحمن الرحیم)
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۲ ، ۰۵:۴۵
محمد برزوئی
نام شریفش جعفر، کنیه اش ابوعبدالله و ابواسماعیل و لقبهایش فاضل، قائم، طاهر، کافل، منجی و مشهورترین آنها صادق بود. در روز جمعه هفدهم ربیع الاول سال 83 هجری قمری هنگام طلوع فجر درمدینه چشم به جهان گشود و در بیست و پنجم شوال سال 148 هجری قمری در سن شصت و پنج سالگی در مدینه چشم از جهان فرو بست و در کنار پدر و جد خود، امام باقر و امام سجاد (علیهما السلام) و عموی جدش امام حسن مجتبی (علیه السلام) در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. پدرش 26ساله بود که او زاده شد. دوازده سال از عمر شریفش را در کنار جدش امام سجاد (علیه السلام) و نوزده سال را در کنار پدرش امام باقر (علیه السلام) گذراند.

مدت امامت آن امام همام 34 سال بود که حدود هجده سال آن (132-114ه ) همزمان با حکومت امویان بود و شانزده سال آن (148-132 ه ) همزمان با حکومت عباسیان.
 
بندگی شایسته

امام صادق (علیه السلام) از اعاظم عباد و اکابر زهاد بود. از سه حال خارج نبود: یا روزه داشت، یا نماز می خواند و یا ذکر می گفت. چون روزه می گرفت بوی خوش به کار می برد و بعد از ماه رمضان بی درنگ زکات فطره روزه خود، خانواده و خدمتکارانش را می پرداخت.

شبهای قدر را اگرچه مریض بود تا صبح در مسجد به نیایش و عبادت می گذراند. چون نیمه شب برای خواندن نماز شب بر می خاست با صدای بلند ذکر می گفت و دعا می خواند تا اهل خانه بشنوند و هرکس بخواهد برای عبادت برخیزد. هنگامی که ماموران حکومت برای دستگیری وی شبانه از دیوار منزلش وارد می شدند، او را درحال راز و نیاز یافتند. آن حضرت ذکر رکوع وسجود را بسیار تکرار می کرد.

امام صادق (علیه السلام) خداوند را همه جا حاضر و او را بر اعمال خودناظر می دانست. از این رو به هنگام نیایش مجذوب خداوند می شد. مالک بن انس می گوید: "با امام صادق (که بر او درود خدا باد) حج گزاردم، به هنگام تلبیه هرچه می کوشید تا لبیک بگوید، صدایش درگلو می ماند و چنان حالتی به او دست می داد که نزدیک بود ازمرکبش به زیر افتد. گفتم: چاره ای نیست باید لبیک گفت. فرمود:

چگونه جرات کنم لبیک بگویم، می ترسم خداوند بگوید: "نه لبیک " چون زبان به لبیک می گشود، آن قدر آن را تکرار می کرد که نفسش بند می آمد. قرآن را بسیار بزرگ می داشت و آن را در چهارده بخش قرائت می فرمود.
 
شجاعت بی نظیر

امام صادق (علیه السلام) از نسل علی (علیه السلام) بود و در شجاعت بی نظیر. او شجاعت و پایداری را از پدران خود به ارث برده بود. در مقابل زورمندان و امیران از گفتن حق پروا نداشت. روزی منصور، خلیفه عباسی، از مگسی درمانده شد و از وی پرسید: چرا خداوند مگس را آفرید؟ امام (علیه السلام) پاسخ داد: "تا جباران را خوار کند.”

وقتی "داوود بن علی، فرماندار مدینه، معلی بن خنیس را کشت، شمشیر برگرفته به کاخ امارت رفت; حقش را مطالبه کرد; و قاتل "معلی " را به قصاص کشت.

وقتی که فرماندار اموی مدینه در حضور بنی هاشم و در خطبه های نماز علی (علیه السلام) را دشنام داد و همه بنی هاشم سکوت کردند، امام (علیه السلام) چنان پاسخ کوبنده ای به او داد که فرماندار بی آنکه خطبه را تمام کند راه خانه پیش گرفت.

ماموران حکومت خانه اش را به آتش کشیدند،در میان شعله های آتش قدم می زد و می فرمود: "من فرزند ابراهیم خلیلم "

مهابت در عین گذشت

امام (علیه السلام) مهابتی خدادادی داشت، چهره اش نورانی بود و نگاهش نافذ. عبادت بسیار سبب شده بود ابهتش دلها را جذب کند. عظمت و مهابت وی چنان بود که ابو حنیفه بر منصور وارد شد و امام (علیه السلام) حضور داشت، به گفته خودش چنان تحت تاثیر هیبت امام (علیه السلام) قرار گرفت که مهابت منصور با آن همه خدم و حشم در برابر آن هیچ بود.

یکی از دانشمندان علم کلام، که بسیار بر خود می بالید و خود را برای مناظره با آن حضرت آماده کرده بود، چون چشمش به امام افتاد چنان تحت تاثیر قرار گرفت که حیران ماند و زبانش بند آمد.

امام با وجود شجاعت و مهابت و قوت قلبی که داشت، در برخورد با مردم و خدمتکارانش بسیار بردبار و با گذشت بود و بدی را با نیکی پاسخ می داد. روزی شخصی که، امام را نمی شناخت، او را به دزدی متهم کرد. امام (علیه السلام) وی را به خانه برد و هزار درهم به او داد. چون شخص شرمنده و عذرخواه بازگشت و درهمها را پس آورد، امام آن را نپذیرفت.

گاه حتی بیش از این گذشت نشان می داد، به نماز می ایستاد و برای بدکننده از خدا آمرزش می طلبید.
 
مولایی همجون بردگان

امام (علیه السلام)، با همه شرافت نسب و جلالت قدر و برتری دانشی که داشت، بسیار متواضع بود و در میان مردم چون یکی از آنان بود. به دست خویش خرما وزن می کرد. باغ خود را بیل می زد; آبیاری می کرد. چهارپا سوار می شد. و اجازه نمی داد حمام را برایش قرق کنند. چون بندگان بر زمین می نشست و غذا می خورد. و خود از میهمانانش پذیرایی می کرد. روزی برای دلجویی و دیدار به منزل یکی از بنی هاشم می رفت که کفشش پاره شد. کفش پاره را به دست گرفت و با یک پای برهنه تا مقصد رفت. یتیمان را نوازش و سرپرستی می کرد.

 رفتارش با دیگران، حتی خدمتکاران بسیار ملایم و مهربانانه بود. خوشرو و خوش رفتار بود و ملایمت و نرمی معیار رفتارش شمرده می شد. روزی غلامش، که در پی کاری رفته بود، دیر کرد. امام (علیه السلام) در پی اش گشت و وقتی پیدایش کرد خوابیده بود. نه تنها با او درشتی نکرد، بلکه کنارش نشست و او را باد زد تا بیدار شد. آنگاه به او فرمود: "تو را نشاید هم شب بخوابی هم روز، شب بخواب و روز کار کن.”
 
صبر ایّوب وار

امام صادق (علیه السلام) در برابر سختیها و مصیبتها بسیار پایدار بود. در برابر سختیهایی که حکومت برایش ایجاد می کرد و گاه حتی شبانه به منزلش می ریختند و به مرگ تهدیدش می کردند، استوار بود. او در غم از دست دادن فرزندان بسیار صبور بود. روزی با میهمانانش بر سر سفره بود که خبر در گذشت پسر بزرگش اسماعیل را آوردند. با آنکه اسماعیل را بسیار دوست داشت نه تنها بی تابی نکرد، بلکه با میهمانان نشست، لبخند زد، پیش میهمانان غذا گذاشت و آنها را به خوردن تشویق کرد و از روزهای دیگر بهتر غذا خورد. میهمانان از این که او را غمگین ندیدند تعجب کردند و سبب را پرسیدند. حضرت فرمود: "چرا چنین نباشم، راستگوترین راستگویان به من خبر داده است که من و شما خواهیم مرد.”

وقتی کودکش مریض شده بود، غمگین بود و چون کودک درگذشت، اندوه را به کناری نهاد و به جمع یاران پیوست. پرسیدند: "تا کودک بیمار بود، غمگین بودی و چون درگذشت، غم از چهره زدودی "؟ فرمود: "ماخاندانی هستیم که پیش از وقوع مصیبت اندوهگین می شویم و چون فرمان حق در رسد به قضا رضا می دهیم و تسلیم فرمان حق هستیم.

در فراق از دست دادن یاران و خویشاوندان اشک می ریخت، ولی پیوسته راست قامت بود. در شهادت عمویش "زید بن علی بن الحسین (علیهما السلام)” گریست. در گرفتاری، شکنجه ها و شهادت عموزادگانش گریست، ولی همچنان پایدار ایستاد.

روضه//

 

زهری که منصور به حضرت خورانید

سید بن طاووس (ره) در کتاب شریف "مهج الدعوات” فصل "ادعیه امام صادق علیه السلام " چنین مى‏نویسد: منصور در دوران حکومتش هفت بار امام صادق علیه السلام را نزد خود احضار کرده است؛ گاهى در مدینه و در ربذه به هنگام عزیمت حج و دیگر بار در کوفه و بغداد ، و در همه این جریانات تصمیم بر قتل امام داشت و در تمام این جریانات با امام بدرفتارى کرده و با وى سخن ناروا گفته است. در اینجا یکی از این وقایع تأسف برانگیز را از کتاب شریف "منتهی الآمال” اثر مرحوم شیخ عباس قمی (ره) نقل می کنیم.


روزى منصور در قصر خود نشست و هر روز که در آن قـصـر شـوم مى نشست آن روز را "روز ذبح” مى گفتند؛ زیرا که نمى نشست در آن عـمـارت مـگـر براى قتل و سیاست.و در آن ایام حضرت صادق علیه السلام را از مـدیـنه طلبیده بود و آن حضرت داخل شده بود. چون شب شد و مقداری از شب گذشت ربیع را طـلبـیـد و گـفت: ... بـرو و جـعـفـر بن محمّد را در هر حالتى که یافتی بیاور و نگذار که هیئت و حالت خود را تغییر دهد. ربیع گفت: بیرون آمدم و گفتم ”اِنّا للّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راَجِعُونَ”  هلاک شدم ؛ زیرا که اگـر آن حـضـرت را در ایـن وقـت بـه نزد منصور بیاورم با این شدت و غضبى که او دارد البته آن حضرت را هلاک مى کند و آخرت از دستم مى رود و اگر نیاورم مرا مى کشد و نسل مرا بر مى اندازد و مالهاى مرا مى گیرد، پس مردد شدم میان دنیا و آخرت و نفسم بـه دنـیـا مـایـل شد و دنیا را بر آخرت اختیار کردم.

چـون از نـمـاز فـارغ شد گفتم بیا که خلیفه تو را مى طلبد، فرمود: بـگذار که دعا بخوانم و جامه بپوشم ، گفتم نمى گذارم فرمود که بگذار بروم و غسلى بکنم و مهیاى مرگ گردم ، گفتم اجازه ندارم و نمى گذارم ، پس آن مرد پیر ضعیف را که بیشتر از هـفـتـاد سـال از عـمـرش گـذشته بود با یک پیراهن و سر و پاى برهنه از خانه بیرون آوردم.

محمّد پسر ربیع گفت که چون پدرم بـه خـانـه آمـد مـرا طـلبـیـد و مـن از هـمـه پـسـرهـاى او سـنـگـیـن دل‌تـر بـودم پس گفت برو به نزد جعفر بن محمّد و از دیوار خانه او بالا برو و بى خبر بـه سـراى او داخـل شـو، بـه هـر حـالى کـه او را یـافتى بـیـاور. پـس آخـر شـب بـه مـنـزل آن حـضـرت رسـیـدم و نـردبـانـى گـذاشـتـم و به خانه او بى خبر درآمدم دیدم که پـیـراهـنـى پـوشـیـده و دسـتـمـالى بـر کـمـر بـسـتـه و مـشـغـول نـمـاز اسـت، چـون از نـمـاز فـارغ شد گفتم بیا که خلیفه تو را مى طلبد، فرمود: بـگذار که دعا بخوانم و جامه بپوشم ، گفتم نمى گذارم فرمود که بگذار بروم و غسلى بکنم و مهیاى مرگ گردم، گفتم اجازه ندارم و نمى گذارم، پس آن مرد پیر ضعیف را که بیشتر از هـفـتـاد سـال از عـمـرش گـذشته بود با یک پیراهن و سر و پاى برهنه از خانه بیرون آوردم، چون پاره اى راه آمد ضعف بر او غالب شد و من رحم کردم بر او و بر اسب خـود سـوار کـردم و چـون به در قصر خلیفه رسیدم شنیدم که با پدرم مى گفت: واى بر تو اى ربیع ! دیر کرد و نیامد.

پس ربیع بیرون آمد و چون نظرش بر امام علیه السلام افـتـاد و او را با این حالت مشاهده کرد گریست! زیرا ربیع اخلاص زیادی خدمت حضرت داشت و آن بزرگوار را امام زمان مى دانست. حضرت فرمود: که اى ربیع! مى دانم که تو به جانب ما میل دارى این قدر مهلت بده که دو رکعت نماز به جا بیاورم و بـا پـروردگـار خـود مـنـاجـات نـمـایم، ربیع گفت: آنچه خواهى بکن، پس دو رکعت نـمـاز کـرد و زمـانی طولانی را بـا دانـاى راز عرض نیاز کرد و چون فارغ شد ربیع دست آن حضرت را گرفت و داخل ایوان برد، پس در میان ایوان نیز دعایى خواند،  و چون امام عصر را بـه درون قصر برد و نگاه منصور بر آن حضرت افتاد از روى خشم گفت : اى جعفر! تـو تـرک نـمـى کـنـى حـسـد و سرکشی خود را بر بنی عباس و هر چند سعى مى کنى در خـرابـى حکومت ایـشـان فـایـده نـمـى بـخشد، حضرت فرمود: به خدا سوگند! اینها که مى گـویـى هـیـچ یک را نکرده ام ، و تو مى دانى که من در زمان بنى امیه که دشمن ترین خلق خـدا بـودنـد بـراى مـا و شـمـا، بـه آن آزارهـا کـه از ایـشـان بـر مـا و اهل بیت ما رسید چنین اراده ای نکردم و از من به ایشان بدى نرسید و نسبت به شما نیز این چنین اراده نکرده ام ... ، پس منصور ساعتى سر در زیـر افکند و در آن وقت بر  بالشى تکیه کرده بود، او همیشه در زیر تخت خـود شمشیر مى گذاشت ، سپس گفت: دروغ مى گویى و دست در زیر تخت کـرد و نـامـه هـاى بـسیار بیرون آورد و به نزدیک آن حضرت انداخت و گفت: این نامه هاى تـو اسـت کـه بـه اهل خراسان نوشته اى که بیعت مرا بشکنند و با تو بیعت کنند، حضرت فـرمـود: بـه خـدا سـوگـنـد که اینها به من افترا است و من اینها را ننوشته ام و چنین اراده ای نـکـرده ام ...، ناگهان منصور شمشیر را به قدری از غلاف بیرون کشید، ربیع گفت: چون دیـدم کـه منصور دست به شمشیر برده است بر خود لرزیدم و یقین کردم که آن حضرت را شـهـیـد خـواهـد کـرد، ولی ‍ شـمشیر را در غلاف کرد و گفت: شرم ندارى که در این سن مى خـواهـى فتنه به پا کنى که خونها ریخته شود؟

حضرت فرمود: نه به خدا سوگند که ایـن نـامـه هـا را مـن نـنـوشـته ام و خط و مهر من در اینها نیست و بر من افترا بسته اند . پس منصور باز آتش غضبش مشتعل گردید و شمشیر را تمام از غلاف کشید، در حالی که آن حضرت نزد او ایستاده بود و مترصد شهادت بود ولی ناگهان منصور بار دیگر شـمشیر را در غلاف کرد و ساعتی سر به زیر افکند و سر برداشت و گفت: راست می گویی، سپس آن حضرت را نزدیک خود طلبید و بر کنار خود نشاند و پس از اکرام بسیار ایشان را راهی منزل نمود.

ربـیـع گـفـت کـه مـن شـاد بـیـرون آمـدم و مـتـعـجـب بـودم از آنـچـه مـنـصـور اول در بـاب حـضـرت اراده داشـت و آنـچـه آخـر بـه عـمـل آورد، چـون بـه صـحـن قـصـر رسـیـدم گـفـتـم: یـابـن رسـول اللّه! مـن مـتـعـجـبـم از آنـچـه او اول بـراى شـمـا در خـاطـر داشـت و آنـچـه آخـر در حـق شـمـا بـه عمل آورد ....،و هر چه منصور اظهار خشم مـى نـمود هیچ اثر ترس و اضطرابی در شما مشاهده نمى کردم ، حـضـرت فـرمـود: کـسـى کـه جـلالت و عـظـمـت خـداونـد ذوالجلال در دل او جلوه گر شده است ابهت و شوکت مخلوق در نظر او مى نماید، و کسى که از خدا مى ترسد از بندگان پروا ندارد.

.... ربـیـع گـفـت به نزد خلیفه برگشتم و هنگامی که خلوت شد سبب آن رفتار عجیب را از منصور پرسیدم. گفت: اى ربیع ! در وقتى که او را طلبیدم بر قتل او مصرّ بودم و بر آنکه از او عذرى قبول نکنم زیرا بودن او برای من، هر چند قیام به شمشیر نکند، گرانتر است از آنها که قیام مى کنند؛ زیرا که مى دانم او و پـدران او را مـردم امـام مـى دانـنـد و ایـشان را واجب الاطاعه مى شمارند و از همه خلق، عـالمـتـر و زاهـدتـر و خـوش اخـلاق تـرنـد و در زمـان بـنـى امـیـه مـن بـر احـوال ایـشـان مـطـلع بـودم ، هنگامی که در مـرتـبـه اول قـصـد قتل او کردم و شمشیر را مقداری از غلاف بیرون کشیدم دیدم که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله براى من متمثّل شد و میان من و او قرار گرفت و دستهایش را گشوده بود و آستینهاى خود را بالا زده بـود و رویش را تـرش کـرده بـود و از روى خـشم به سوى من نظر مى کرد من به آن سـبـب شـمـشـیـر را در غـلاف کردم. در مـرتـبـه دوم دیـدم کـه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله بار دیگر نـزد مـن مـتـمـثـّل شـد، نـزدیـکـتـر از اول و خـشـمـش بسیار بـود و چـنـان بـر مـن حـمـله کـرد کـه اگـر مـن قـصـد قـتـل جـعـفـر مـى کردم او قصد قتل من مى کرد....، به این جهت از آن اراده برگشتم و او را اکرام کردم. ایشان فرزندان فاطمه اند و به حق ایشان جاهل نمى باشد مگر کسى که بهره از دین نـداشـتـه بـاشـد.

همچنین از "مشکاة الانوار” نـقـل شـده است که در آخرین لحظات عمر مبارک امام صادق علیه السلام یکی از اصحاب ایشان خدمت آن حضرت رسید، ولی آن حضرت را به سبب زهری که منصور دوانیقی به ایشان خورانیده بود، چندان لاغر و باریک دید که گویا هیچ چیز از آن بزرگوار نمانده جز سر نازنینش. پس آن مرد به گریه درآمد. حضرت فرمود: براى چه گریه مى کنى؟ گـفـت: گـریـه نـکـنم با آنکه شما را به این حال مى بینم ؟ فرمود: چنین مکن ، همانا مؤمن چـنـان است که هرچه عارض او شود خیر او است، اگر بریده شود اعضاى او براى او خیر است و اگر مشرق و مغرب را مالک شود براى او خیر است ...

امام موسى کاظم علیه السلام پدرش را پس از شهادت در میان دو تکه پارچه سفید که لباس احرام او بود به اضافه پیراهن و دستارى که یادگار جدش حضرت على بن الحسین علیه السلام بود، پیچید و در قبرستان بقیع در کنار اجداد طاهرینش به خاک سپرد؛ امام کاظم علیه السلام ضمناً دستور داد، چراغ اطاقى را که پدرش در آن مى زیست همچنان روشن نگاه دارند و این چراغ تا زمانی که امام کاظم در مدینه بود، همه شب روشن بود تا اینکه او به عراق احضار شد.
منبع: رجا نیوز
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۲ ، ۰۵:۳۰
محمد برزوئی
مهندس علی سبحانی فر که در همایش گرامیداشت روز پزشک و داروساز سخن می گفت با اشاره به خدمات پزشکان افزود: این جامعه نیک صفت در طول انقلاب اسلامی و به ویژه جمگ تحمیلی خدمات ارزنده ای را به ملت ایران کردند و با وجود سختی های فراوان در جبهه ها حضور داشتندو ما وجو شهدای پزشک را شاهدی براین ادعا می دانیم .

وی تاکید کرد: بی مهری هایی توسط برخی افراد دست اندرکار برجامعه جوان پزشکی و پزشکان عمومی در بحث معیشت و مسائل اقتصادی شده است و باعث شدکه این افراد به جای تفکر بر درمان بیماران به دنبال حل مشکلات اقتصادی باشند.

سبحانی فر خاطرنشان کرد: دولت یازدهم دولت عدالت محور و اعتدال گرایی است و به دنبال رفع مشکلات کشور است.

وی با اشاره به تخصیص اعتبارات یادآور شد: بیش از ۶ هزار میلیارد تومان برای نظام سلامت در دولت دهم در نظر گرفته شده بود که محقق نشد اما امسال برای جلوگیری از مشکلات گذشته ۵ هزار میلیارد تومان دیگر نیز علاوه بر اعتبارات گذشته تخصیص داده شده است.

وی با انتقاد از مسئولین دانشگاه علوم پزشکی گفت: ما درخواست هایی را برای احداث بیمارستان ۳۲ تخت خوابی در شهرستان های داورزن، روداب و ششتمد نیز داشتیم که متاسفانه با جواب منفی دانشگاه علوم پزشکی سبزوار به وزارت خانه برگشت خورد.

وی از مسئولین دانشگاه علوم پزشکی سبزوار خواست تا بخش جراحی قلب را که قرار بود دراوایل سال راه اندازی شود را زودتر فعال کنند تا بخشی از مشکلات مردم در منطقه سبزوار بزرگ حل شود.

نائب رییس مجمع نمایندگان استان خراسان رضوی با تقدیر از دکتر محمود فاضل عنوان کرد: جای تقدیر و امیداوری است که امروز یکی از اعضای شورای عالی نظام پزشکی کشور از خطه سربداران می باشد.

وی از صدور مجوز بیمارستان بیماران خاص خیریه حضرت علی اصغر سبزوار نیز خبر داد./سبزوار نیوز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۵۸
محمد برزوئی
(بسم الله الرحمن الرحیم)
قوم لوط از اقوامی در تاریخ بوده اند که به دلیل فساد اخلاقی، مورد غضب و خشم خداوند متعال قرار گرفته و عذاب الهی بر آنان نازل شد.

 قوم لوط معاصر در محل عذاب قوم لوط چه می کنند؟!

 

محل دقیق زندگی قوم لوط و محل نازل شدن عذاب الهی بر آنان،‌ نقطه ای است در جنوب غربی کشور اردن فعلی و جنوب شرقی سرزمین های فلسطینی که اکنون در اشغال رژیم صهیونیستی قرار دارد.

در این نقطه دریاچه ای وجود دارد به نام "بحر المیت" (دریاچه مرده). نام مرده را بر این دریاچه نهاده اند زیرا هیچ موجود زنده ای در آن زندگی نمی کند. "بحر المیت" از نظر جغرافیایی نیز "پست ترین" نقطه جهان به شمار می رود.

به دلیل حجم بالای نمک موجود در این دریاچه، برخی بیماران پوستی به توصیه پزشکان برای درمان به این دریاچه می روند. اما برخی شرکت های سرمایه گذاری نیز با هدف کسب درآمد، این دریاچه را به منطقه ای توریستی تبدیل کرده اند.

اما متأسفانه اکنون و بعد از گذشت هزاران سال از عذاب نازل شده بر قوم لوط، انسان های فعلی نیز به طور نیمه عریان یا گاهی کاملا عریان گرد این دریاچه جمع می شوند. گویا آنان نیز از قوم لوط هستند. در برخی روزهای سال نیز صهیونیست ها جشن هایی در ساحل این دریا برگزار می کنند که شرکت کنندگان در این جشن، به طور کامل عریان می شوند. 

به امید روزی که یک بار دیگر عذاب الهی بر این منطقه نازل شود تا این گونه افراد که آنان را می توان "قوم لوط معاصر" نامید، از بین ببرد و نابود کند.

منبع: شیعه آنلاین

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۰۳
محمد برزوئی

شعبده بازی اخیر در روزهای پایانی سال 2012 تنها یکی از پروژه های فراماسونری یهود برای بازی با عقاید و باورهای آخرالزمانی مردم جهان بود. 

یکی از مراجع عمده فراماسونری در پیشگویی های جهانی، یهودی کابالیستی به نام "نوستر آداموس" است که آمیزه ای از سحر، تعالیم کابالایی یهود، قدرت سرودن شعر، حرص جمع آوری ثروت و نیز خواص تخدیری گیاهان، او را به تهیه مواد لازم برای نشخوار چندین قرنی اشاعه دهندگان فراماسونر خرافه گرایی موفق کرد.


آشنایی با پیشگوی بزرگ یهود؛ نوستراداموس +عکس

افسانه 500 ساله نوسترآداموس

ادامه مطلب را بخوانید . . .
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۲ ، ۱۸:۵۸
محمد برزوئی

روز پنج شنبه (۲۴ مرداد) جمعی از بازماندگان اردوی جهادی ۳۳ سال قبل سبزوار گرد هم آمدند تا خاطرات گذشته را زنده کنند. یک به یک و به شکل های مختلف؛ اتو کشیده و ساده، راست قامت و خمیده وارد اداره جهاد کشاورزی سبزوار می شدند. وقتی چشمشان به یکدیگر می افتاد، اولین حرفی که بین آن ها رد و بدل می شد موی سپید و صورت شکسته شان بود که با شور و نشاط جوانی خود مقایسه اش می کردند. حتی کسانی هم که دیگر مقیم سبزوار نبودند خود را رساندند تا مانند سال ۵۹ از این کاروان جا نمانند. البته غایبینی هم در بین آنها دیده می شد. از جمله دلایل این غایبین می توان به بی اطلاعی از این برنامه بخاطر در دسترس نبودن، کسالت برخی از آن ها و بالاخره ۲۴ غایبی که هیچ عذر و بهانه ای برای نیامدن نداشتند. چرا که دوستان خود را تنها گذاشته و به تنهایی راه آسمان را در پیش گرفته بودند.

علی ملکوتی نیا همان کسی است که برای اولین بار پیشنهاد برگزاری این برنامه را مطرح می کند. وقتی از اهداف اردوی یک روزه دو چاهی از ایشان پرسیدم، دو هدف اصلی را در برگزاری این برنامه ذکر کردند: «ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و دیگری احیای اردو جهادی سال ۵۹» به گفته ی ایشان روزی عده ای برای رضای خدا و پیشرفت و صدور انقلاب اردوی دوچاهی را برگزار کرده اند ولی امروزه به فراموشی سپرده شده اند. پس برای احیای دوباره آن، چنین کاری را لازم دانستیم.

ایشان همچنین برنامه های اردو را از آغاز تا پایان به این صورت توضیح دادند که: ابتدا در روستای شمس آباد مراسم رونمایی از سردیس سردار شهید محمد رضا شمس آبادی می باشد. با رسیدن به دوچاهی، خاطره گویی برخی از پیشکسوتان در کنار فعالیت های عمرانی انجام شده در آن زمان و بعد از نماز هم به طرف کارخانه سیمان لار سبزوار حرکت کرده و بازدیدی هم از آنجا خواهیم داشت. 

با اینکه خود جزء بچه های اردوی جهادی دوچاهی سال ۵۹ نبود اطلاعات کاملی از بنیانگذاران و فعالیت های آن ها در آن زمان داشت و اینگونه توضیح داد که: آقایان {شهید} حسن فتاحی، مهندس پرویز شریف، مهدی رضایی، محمد کدوغنی، آقای عامل هاشمی و... که تعداد کل آن ها نزدیک به ۱۰-۱۵ نفر بوده است،. این ها برای اولین بار به دوچاهی آمده و چادر های خود را بنا کرده اند. شهید حسن فتاحی هم به عنوان مسئول اردو بوده و بعد از شهادت ایشان مهندس پرویز شریف مسئولیت اردو را به عهده می گیرند. 

در بین صحبت هایش خاطره ای به نقل از «عباس افچنگی» یکی از دوستان نزدیک شهید حسن فتاحی به ذهنش رسید که شنیدنیست:

«روزی به دفتر شهید فتاحی رفتم و دیدم که نقشه ای روی میز خود پهن کرده است. علتش را که پرسیدم، انگشت خود را روی دوچاهی گذاشت و گفت: می خواهیم در دوچاهی اردو بزنیم. به ایشان گفتم: چرا دوچاهی!؟ بهتر نیست به روستا هایی برویم که امکاناتی وجود دارد؟ در جوابم گفت: نه، ما می خواهیم جایی که امکاناتی وجود ندارد برای محرومیت زدایی برویم.»

داخل اتوبوس همه مشغول صحبت کردن بودند، عده ای از خاطرات دوچاهی می گفتند و عده ای هم بحثشان بسته ی فرهنگی ای بود که برای آن روز تدارک دیده بودند. به نزدیکی شمس آباد که رسیدیم صحبت ها قطع شد همه از شیشه جلو اتوبوس، جمعیت ایستاده بر سر راه را نگاه می کردند.

عده کمی هنگام پیاده شدن دستشان می لرزید که فکر کنم به خاطر کهولت سنشان بود. وقتی دیدم جوانتر ها دست به سینه ایستاده اند و لرزش دستشان را پنهان کرده اند فهمیدم خبر دیگری است. انگار می خواهند با سرداری ملاقات کنند. هر چه گشتم کسی را ندیدم تا اینکه نگاه جمعیت را تعقیب کردم. آنجا بود که چشمم به پارچه ی سفیدی افتاد که باد برای انداختنش بی تابی می کرد و شاید هم این خود پارچه سفید بود که روی ایستادن بر آن بلندی را نداشت و می خواست هر چه زودتر به همه بگوید که چه چیز را پنهان کرده. پارچه افتاد سردار را دیدم. یکی از دوستان سردار میکروفن به دست گرفت و از اراده پولادین او که محکم تر از سردیس گچی امروزش بود سخن گفت. سردار هم آرام تر از همیشه فقط شنونده بود.




ساعت ۱۱:۳۰ بود که وارد دو چاهی شدیم. رفقا همچنان هوای یکدیگر را داشتند. دست بزرگتر ها را برای پیاده شدن از اتوبوس می گرفتند. دود اسپندی را که مردم دوچاهی تدارک دیده بودند خیلی سخت می شد از گرد و خاک آنجا تشخیص داد. ولی شناسایی مردم کار سختی نبود. صورت های سوخته که نه، کمی فراتر از سوخته شان، لباس های خاکی و رنگ و رو رفته ای که نمادی از خاکی بودن باطنشان بود و...


بی مقدمه سراغ قربانی کردن جلو این کاروان سالخورده رفتند. اصرار فایده ای نداشت؛ تصمیمشان قطعی بود. خیلی ها آن قربانی را سرمایه بزرگی برای آن ها می دانستند و خواستند مانع شوند، ولی آن ها نامش را کمترین سپاس گذاشتند.


اگر تاکید مسئولین اردو نبود هیچکدام از جهادگران دوچاهی را نمی شد سر جمع کرد، یکی از آب انبار می گفت و یکی از جان محمد و یکی هم دنبال حسن می گشت. همان حسنی که پدر و مادرش زندگی شان را مدیون شهید حسن فتاحی می دانستند و ثمره زندگی خود را به نام او زدند. جان محمد را یافتند او نیز به سبک خود پیر شده بود اما خبری از حسن نبود.


به طرف آب انبار به راه افتادیم. چشم بسته هم آن جا را پیدا می کردند. من وقتی به کنارش هم رسیدم تشخیص ندادم. دیگر انبار خاک بود. عمرش به سر رسیده بود. کمی آن طرف تر آب انباری آهنی وجود داشت که جای او را گرفته بود. ولی معلوم بود که مردم همان جنس خشتی و گلی را بیشتر دوست داشتند. از زنی که حالا با تکیه بر چوبی خود را نگه داشته بود، از خاطرات آن دوران پرسیدم. اسمشان را راحت به زبان می آورد؛ «حسن، رضا، مهدی و ...» گویی از بچه های همین روستا بوده اند نه جهادگر و یا ... از بازی های کودکانه خود در آب انبار می گفت. از نمازی که پشت سر آن ها خوانده بود. این را هم گفت که خاطراتش تبدیل به قصه های شبانه برای کودکانش شده بود.


وقتی رحمان شادان با آن ظاهر اتوکشیده از آجر بالا انداختن ها می گفت، وقتی سرمایه گذاری که یک پایش امارات بود و یک پایش ایران، از گل لگد کردن ها می گفت و وقتی خیلی های دیگر از خیلی کارهای دیگر می گفتند، باورش برای منی که بارها غبار روی کفشم را با دستمال کاغذی پاک کردم، سخت بود و باور نکردنی. 


ابوالفضل ارقند می گفت: کار ما به طور همزمان هم فرهنگی بود و هم عمرانی! اول منظورش را نگرفتم. دوباره ادامه داد: وقتی آجری را بالا می انداختیم حدیث و روایتی هم نقل می شد، وقتی گل لگد می کردیم هم همین طور، ذکر می گفتیم یا صلوات می فرستادیم. و از روحانی ای گفت که شهید شده بود؛ «حمید صادقی».

یک به یک میکروفن به دست گرفتند و خاطره ای از آن سال ها گفتند. کدوغنی، شادان، عامل هاشمی و پدر گل بانو! خاطره اش رساتر از صدای ضعیفش بود. پدر گل بانو را می گویم. می گفت خبر به دنیا آمدن دخترش را حسن به او داده است. منظورش همان شهید حسن فتاحی بود. حسن از او می پرسد «نام دخترت را چه می گذاری؟» او هم می گوید: گل بانو. بعد هم اقامه و اذانی را در گوش گل بانو به یادگار می گذارد. از میکروفن به دست شدن دکتر دلبری هم باید گفت که در وصف جهادگران دوچاهی چنین می گوید: 


عروجی از دل چاه سیاهی                               به نورستان تخت پادشاهی 

از اینجا تا حرم پرواز کردند                                 کبوترهای چاهی، از دوچاهی 
بشر اینجا کمال دیگری داشت                           در این وادی سوال دیگری داشت
اگر چه جبهه غرق حس و حال است                  دو چاهی حس و حال دیگری داشت


وقت نماز شد. صف ها را تشکیل دادند. یک صف هم عقب تر از همه روی صندلی تشکیل شد. «موفق» که از قد و هیکل درستی برخوردار بود سینه را سپر کرد و به جمع ایستاده ها اضافه شد ولی نماز ظهر که تمام شد او هم مجبور به عقب نشینی شد و به صف نشسته ها پیوست.


زمان حرکت از دوچاهی شد. هر چه مسئولین اردو اعلام می کردند گوش کسی بدهکار نبود. دل کندن از خاطرات ۳۳ سال قبلشان برای آن ها سخت بود. بالاخره یک به یک سوار اتوبوس ها شدند. عده ای هم که دور جان محمد جمع شده بودند کم کم از او جدا شدند و به ما پیوستند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۲۷
محمد برزوئی
(بسم الله الرحمن الرحیم)
در فرهنگ اسلامی، جهان عرصه تقابل و هماوری دو «ولایت» است؛ ولایت خدا و دوستان او از یک سو و ولایت شیطان (طاغوت) و پیروان او از سوی دیگر.
در این فرهنگ انسان ها یا در خط ولایت خدا و دوستان خدا هستند که خدا آن ها را از تاریکی های نادانی و گمراهی خارج و به روشنایی دانایی و رستگاری داخل می کند و یا در خط ولایت شیطان و دوستان شیطان که اولیائشان آن ها را از روشنایی هدایت به تاریکی های ضلالت سوق می دهند:
اللهُ ,ولیُّ الَّذینَ امَنُوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ الِیَ النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا اَولِیائُهُم الطَّاغُوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ الِی الظُّلُماتِ اُولِئَکَ اَصحابُ النّارِ هُم فِیها خالِدونَ. (1)

 دشمن شناسی و دوست شناسی

 

خداوند سرور کسانی است که ایمان آورده اند. آنان را از تاریکی ها به سوی روشنایی به در می برد. و [لی] کسانی که کفر ورزیده اند، سرورانشان طاغوتند، که آنان را از روشنایی به سوی تاریکی ها به در می برد، آنان اهل آتشند که خود، در آن جاودانند.
با توجه به این نگرش بوده است که در آموزه های اسلامی به نقش «ولایت» در زندگی انسان ها توجه ویژه ای شده و همه اهل ایمان موظف شده اند که از یک سو سر در گرو ولایت حق و پیروان آن داشته باشند و از سوی دیگر از ولایت شیطان و یپروان او بیزاری جویند.
و این همان حقیقت «تولّی» (1) و «تبرّی» (2) است که در مکتب تشیع این همه بر آن تأکید شده است.

1- تولّی و تبرّی در آموزه های اسلامی

اگرچه «تولّی» و «تبرّی» در اصطلاح از فروع دین برشمرده شده اند، اما از مجموعه معارف اسلامی، به ویژه آموزه های متکب اهل بیت(علیهم السلام) چنین برمی آید که این دو موضوع نه فرع دین بلکه همه دین و تمامیت ایمان اند و به بیان دیگر دین و ایمان چیزی جز دوستی ورزیدن و بیزاری جستن به خاطر خدا نیست.
«فصیل بن یسار» یکی از یاران امام صادق(علیه السلام) نقل می کند: سألتُ ابا عَبدِاللهِ علیه السلام مِن الحُبِّ و َالبُغضِ اَمِنَ الایمانِ هُوَ؟ فَقَالَ: وَ هَل الایمانُ اِلَّا الحُبُّ وَ البُغضُ. (3)
از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم: آیا دوستی و دشمنی از ایمان است؟ فرمود: آیا ایمان جز دوستی و دشمن است؟
همچنین از آن حضرت نقل شده است که:
قالَ رَسُولَ الله(صلی الله علیه و اله) لِاَصحَابِهِ: اَیُّ عُرَیَّ الایمانِ اَوثقُ؟ فَقَالُوا: اَللهُ وَ رَسُولُهُ اَعلَمُ وَ قالَ بَعضُهُم: الصَّلاهُ وَ قالَ بَعضُهُم: الزَّکاهُ وَ قالَ بَعضُهُم: الصِّیامُ و قالَ بَعضُهُم: الحَجُّ وَالعُمرَهُ وَ قَالَ بَعضُهُم: الجِهادُ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیهِ و آله) لِکُلِّ ما قُلتُم فَضلٌ وَ لَیسَ بِهِ وَ لکِن اَوثَقَ عُرَیَّ الایمانِ الحُبُّ فِی اللهِ وَ البُعضُ فی اللهِ وَ تَوالِی (تَوَلِّی) اَولِیاءَ اللهِ وَ التَّبَرّیَّ مِن اَعداءِ اللهِ. (4)
رسول خدا، که درود خدا و سلام خدا بر او و خاندانش باد، به یارانش فرمود: استوارترین دستاویزهای ایمان کدام است؟ گفتند: خدا و رسولش بهتر می دانند. بعضی گفتند: نماز، بعضی گفتند: زکات؛ بعضی گفتند: روزه؛ بعضی گفتند: حج و عمره و بعضی گفتند: جهاد. پس پیامبر خدا(صلی الله علیه و اله) فرمود: برای همه آنچه گفتید فضیلتی است؛ اما استوارترین دستاویزهای ایمان نیست، بلکه استوارترین دستاویز ایمان، دوستی در راه خدا، پیروی کردن از اولیای خدا و بیزاری جستن از دشمنان خداست.
این همه نیست مگر به دلیل آنکه دوستی ها و دشمنی های آدمی مبدأ همه کنش ها و واکنش ها و تأثیر و تأثرهای او و تعیین کننده منش و روش او در زندگی فردی و اجتماعی است نجات و رستگاری یا سقوط و گمراهی هر انسانی بستگی تام و تمامی به این موضوع دارد که او در زندگی خود دل به چه کسی یا چه چیزی بسته و سر به ولایت که سپرده است.
بنابراین می توان گفت از آنجا که عصر حاضر، عصر امامت و ولایت امام مهدی(علیه السلام) است و ایشان حجت الهی در زمان هستند ما از یک سو وظیفه داریم که به ریسمان ولایت مهدوی چنگ زنیم و همه مناسبات فردی و اجتماعی خود را بر اساس خواست و رضایت او سامان دهیم و از سوی دیگر مکلفیم که از تسمک به ولایت دشمنان آن حضرت خودداری کنیم از هر آنچه که در تقابل با این ولایت است بیزاری جوییم.
بدون تردید امروز فرهنگ و تمدن برخاسته از «اومانیسم»، «سکولاریسم» و «لیبرالیسم» غربی- که با خوی استکباری و برتری طلبی خود در پی حاکمیت بخشیدن ولایت خود بر سراسر جهان است- در تقابل جدی با فرهنگ ولایت محور شیعی و آرمان «حقیقت مدار»، «معنویت گرا» و «عدالت محور» مهدوی قرار دارد و از این رو بر همه متمسکان به ولایت مهدوی لازم است که از این فرهنگ و تمدن بیزاری جویند و با سلطه طلبی آن مقابله کنند. سلطه طلبی ای که هر روز با شکل و چهره ای جدید رخ می نماید و تمامیت ایمان، استقلال و آزادگی ما را مورد حمله قرار می دهد. روزی در چهره استعمار و با بهانه متمدن ساختن ملل عقب مانده مشرق زمین و روزی در لباس آزاد سازی کشورهای تحت ستم و صدور دمکراسی به این کشورها.

2- ضرورت دوست شناسی و دشمن شناسی

البته در اینجا باید به این نکته توجه داشت که شناخت دوستان و دشمنان اهل ایمان مقدمه دل بستن و درآویختن به یکی و بیزاری جستن و دوری گزیدن از دیگری است (5) و از این رو برای همه کسانی که طالب هدایت و رستگاری اند، به ویژه برای کسانی که سر در گرو ولایت آخرین امام از سلسله اولیای خدا، حضرت مهدی(علیه السلام) دارند، دوست شناسی و دشمن شناسی ضروری است؛ چرا که اینان تا ولایت مهدوی را - که استمرار ولایت الهی، ولایت محمدی و ولایت علوی است- چنانکه باید نشناسند و از کسانی که در تقابل با جریان ولایت مهدوی هستند شناخت جدی نداشته باشند نمی توانند آنچنان که شایسته است به ریسمان ولایت مهدوی درآویزند و از دشمنان این ولایت بیزاری جویند. (6)
با توجه به آنچه گفته شد بر همه مبلغان و مروجان فرهنگ مهدوی به ویژه لازم است که همه تلاش خود را برای شناخت توطئه ها و نقشه هایی که در عصر حاضر از سوی نظریه پردازان، استراتژیست ها و سیاستمداران غربی برای مقابله با اصول گرایی اسلامی و تحت سلطه درآوردن کشورهای اسلامی مطرح می شود، به کار بندند و با جریان های خطرناک و سلطه طلبی چون «مسیحیت صهیونیستی» که امروزه با حاکمیت در کاخ سفید در پی نابودی همه کشورهای اسلامی گسترش و توسعه نفوذ اسراییل در اراضی مقدس مسلمانان است، بیش از پیش آشنا شوند. (7)
-----------------------------------------------------------------------

پی نوشت ها :

1. سوره بقره (2) آیه 257, همچنین ر.ک: سوره جاثیه (45)، آیه 19.

2. «تولّی» بر وزن ترقّی باب تفعّل از ماده «ولی» و در لغت به معنای پذیرش ولایت و کسی را ولیّ خود قرار دادن است. «ولیّ» در زبان عرب به معنای دوست، یاور و سرپرست است. چنانکه مصدر آن «ولایت» نیز به معنای دوستی، یاوری و سرپرستی استعمال شده است. بنابراین تولّی هم می تواند به معنای پذیرش دوستی و کسی را دوست خود قرار دادن باشد و هم می تواند به معنای پذیرش سرپرستی و کسی را سرپرست خود قرار دادن. اما با توجه به موارد استعمال این کلمه در آیات و روایات می توان گفت که دوستی و سرپرستی لازم و ملزوم یکدیگرند و پذیرش دوستی مقدمه پذیرش سرپرستی است؛ چرا که دل سپردن مقدمه سرسپردن است و انسان تا به کسی دل نبندد نمی تواند سرسپرده او شود و چنانکه باید و شاید تسلیم او گردد. (ر.ک: ابی الفصل جمال الدین محمد بن مکرم (ابن منظور)، لسان العرب، ج 15، ص 407، ماده «ولی»؛ احمد بن محمد بن علی المقری الفیّومی، المصباح المنیر فی غریب شرح الکبیر، ص 673-672؛ علی اکبر دهخدا، لغتنامه، ج 5، ص 6272، ماده تولّی).

3. «تبرّی» نیز بر همان وزن و از همان مصدر از ماده «برء» و به معنای بیزاری جستن، بیزار شدن و دوری گزیدن آمده است. (ر.ک: احمد بن حمد بن علی المقری الفیومی، همان، ص 46-47، ماده بری، علی اکبر دهخدا، همان، ج 4، ص 575؛ ماده تبری). در مورد معنای اصطلاحی این دو کلمه نیز گفته اند: تولّی و تبرّی؛ یعنی انسان از لحاظ عاطفی، قلب خود را از محبت و علاقه خدا، پیامبران و ائمه معصومین و جانشینان به حق آنان (فقیهان) و مؤمنان پر کند و در عین حال، بغض و کینه دشمنان آن ها را به دل بگیرد و از نظر سیاسی و اجتماعی، سرپرستی، رهبری، دوستی و حکومت الهی را بپذیرد و از حکومت دشمنان اسلام دوری جوید. (ابوالفضل شکوری، فقه سیاسی اسلام، ص 429-446).4

. محمد بن یعقوب کلینی، همان، ج 2، ص 125، ح5.

5. همان، ص 125-126، ح6.

1. در روایتی که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده آمده است: «... و الحبّ فرع المعرفه»؛ دوستی فرع (حاصل) معرفت است. محمدباقر مجلسی، همان، ج 67، ص 22، ج 22.

6. برای مطالعه بیشتر در این زمینه ر.ک: ابراهیم شفیعی سروستانی، «اصلی ترین فروع»، مجله موعود، سال هشتم، شماره 46، مرداد و شهریور 1382.

7. برای مطالعه بیشتر در این زمینه ر.ک: مجله موعود، شماره 39-46.

منبع: شفیعی سروستانی، ابراهیم،(1343)، انتظار باید و نبایدها، تهران: موعود عصر(عج)، چاپ ششم، 1386.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۳۸
محمد برزوئی

پایان ثبت نام بیست و یکمین سفر پیاده ی کاروان پیاده روی "ولایت عشق"  پایگاه شهید شجیعی سبزوار  به مشهد مقدس امروز چهارشنبه بیست و سوم مرداد 1392 ، علاقمندان جهت ثبت نام به امور فرهنگی مسجد امام حسین علیه السلام مراجعه فرمایند.

حضور در کلاس های معرفتی ، خواندن مناجات نامه ها ، دعای عهد ، زیارت عاشورا ، نماز اول وقت به جماعت ، قرار هر روز زائران سفر پیاده به سمت امام الرئوف علیه السلام می باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۲ ، ۰۵:۴۲
محمد برزوئی

  کمتر از یک ماه از افتتاح رسمی پل جدید التأسیس خانه خدا می گذرد. مدیریت آستان مقدس حرم مکی،‌ در مراسمی رسمی این پل را افتتاح کرد.

ترک خوردن پل جدید خانه خدا +عکس 


گفته می شود این پل در اصل برای استفاده زائران و حجاج معلول ساخته شده اما در زمان های شلوغی، افراد غیر معلول نیز از آن استفاده می کنند.

رسانه های سعودی صبح امروز تصویر بخشی از این پل را منتشر کرده اند که نشان می دهد ترک خورده است.

گفتنی است این تصویر به سرعت در فضای مجازی و سایت های اجتماعی منتشر و رد و بدل شد. بیشتر کاربران ترک خوردن پل جدید التأسیس خانه خدا را بهانه کرده اند تا به انتقاد از آل سعود و مدیریت رژیم سعودی بپردازند.

در همین حال بسیاری از کاربران نسبت به ریختن یا خراب شدن این پل جدید التأسیس هشدار داده اند زیرا در صورت وقوع چنین حادثه ای علاوه بر اینکه هزاران زائر و حاجی کشته خواهند شد،‌ ممکن است به کعبه نیز آسیب برسد. 

  • منبع: شیعه آنلاین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۲ ، ۰۶:۴۶
محمد برزوئی
متن مصاحبه اختصاصی پایگاه سبزوارنیوز با جناب آقای دکتر ده نبی داروساز نمونه استان در سال 91:

دکتر ابولقاسم ده نبی متولد سال 1351 دارای مدرک پزشکی دکترای حرفه ای دارو سازی از دانشگاه فردوسی مشهد است که وی اخیرا کسب رتبه نمونه استانی را در کارنامه خود برای جامعه پزشکی سبزوار به ارمغان آورده است.

آقای دکتر ده نبی برای نخستین سوال کمی در مورد خودتان  بگوئید؟

بنده مدیر غذا و داروی دانشگاه علوم پزشکی سبزوار هستم که در سال 1369 با شرکت در کنکور سراسری با سهمیه منطقه 2 در دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شدم در سال 76 به عنوان نفر اول در رشته د اروسازی در این دانشگاه فارغ التحصیل ودوران سربازی خود را در شبکه بهداشت و درمان شهرستان اسفراین به عنوان پیام آور بهداشت سپری کردم و در سال 88  به عنوان کارشناس دارویی در بیمارستان واسعی سبزوار استخدام و مشغول به کار شدم.

رمز موفقیت خود را با توجه به اینکه به عنوان  دارو سازی نمونه استان معرفی شده اید چه می دانید؟

توکل بر خدا و  رعایت حقوق بیماران از مهمترین رمزهای موفقیت بنده در رشته دارو سازی است و همچین حضور موثر، رعایت پورتکل ها، رعایت آئین نامه داروخانه ها و رعایت قوانین و مقررات سازمان های بیمه گر هم در کسب این پیروزی مورد توجه بوده است.

شما به جزء دانشگاه علوم پزشکی در جای دیگری مشغول به خدمت هستید؟

 بله ، بنده در سال 1388 داروخانه فرهنگیان سبزوار را افتتاح کردم و از آن سال به بعد در این داروخانه مشغول به فعالیت هستم اکثر بیماران داروخانه فرهنگیان سبزوار افراد مسن و بازنشسته هستند و بیش از 95 درصد افراد تحت پوشش سازمان های بیمه گر قرار دارند و با توجه به اینکه شکل داروها و دوزهای آن برای این قشر سالخورده از اهمیت فراوانی برخوردار است سعی می کنم برندهای داروها را بدون تغییر شکل در اختیار بیماران این داروخانه قرار دهم.

تاکنون موفق به کسب چه عناوینی شده اید؟

این برای نخستین بار نیست که به عنوان دارو ساز نمونه استانی از طرف سازمان های بیمه گر و انجمن داروسازان معرفی شده ام بنده در سال های85  و87 نیز موفق به کسب رتبه نمونه استانی شده ام.

چه برنامه هایی برای ادامه موفقیت های خود برای سال های آتی در نظر گرفته اید؟

امیدوارم خداوند توان و نیروی مضاعفی به ما عطا کند تا بتوانیم به طور صحیح کارهایمان را مطابق آئین نامه، آموخته ها و تجربیاتی که از گذشته کسب کرده ام تنظیم و در راستای خدمت به مردم بکار گیریم چرا که رضای مخلوق در رضای خالق است و همچنین  در جهت ارائه خدماتی از جمله تامین، نگهداری صحیح داروها در داروخانه و ارائه درست آن به بیماران تمامی تلاش خود را بکار گیرم.

چه توصیه ای به مردم و همکاران خود دارید؟

بنده از همکاران خود تقاضا دارم تا حضورشان را در داروخانه موثر تر و نمایان تر کنند و رسالت خود را در داروخانه ها به منحصه ظهور در آورند با توجه به اینکه حدود20 درصد از همکاران ما حضور فیزیکی در داروخانه ها دارند ولی حضور موثر ندارند خواستارم تا در جهت پاسخگویی به سوالات بیماران و هدایت آن ها فعالتر عمل کنند هر چند در بسیاری از نامه ها این مهم مورد تاکید واقع شده است.

در پایان اگر صحبت خاصی هست بفرمائید؟

با توجه به حساس بودن شرایط فعلی کشور انتظارمان از مردم این است در خصوص مصرف داروها دقت بیشتری داشته باشند تعدادی از افراد روزانه با مراجعه به 4 پزشک دارهای مشابه ای را از داروخانه ها دریافت می کنند مردم داروها را در منزل دپو  نکنند در صورتی که قبلا از این نوع دارو پزشکی نسخه کرده، از خرید مجدد آن بپرهیزند چرا که این مهم اتلاف سرمایه های ملی کشور می باشد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۲ ، ۰۲:۰۳
محمد برزوئی


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۲۷
محمد برزوئی



در راستای گاز رسانی به مردم شریف شهر روداب حفاری جهت نصب علمک از هفته گذشته آغاز شده است.

بخشدار روداب در گفت و گو با خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) به طرح گازرسانی به شهر روداب و 6 روستای این بخش اشاره و ابراز امیدواری کرد: تا پایان سال گازرسانی به 6 روستای این بخش نیز به اتمام برسد.

محمود شم آبادی خاطرنشان کرد: امیدواریم مردم شهر رودآب تا قبل از شروع فصل سرما از نعمت گاز برخوردار شوند.

وی میزان اعتبار کل پیش بینی شده برای این طرح را حدود 5 میلیارد ریال اعلام کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۵۸
محمد برزوئی
ای کاش .........


وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً (فرقان27)

یا وَیْلَتى‏ لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلاً (فرقان28)

لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِی وَ کانَ الشَّیْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً (فرقان29)

(27): و روزى که ستمکار (مشرک) دو دست خود را (از روى حسرت) به دندان می گزد و می گوید: اى کاش با پیامبر همراه مى‏شدم.

(28): اى واى بر من! کاش فلانى را دوست خود نمى‏گرفتم.

(29): رفیق من بعد از آن که حقّ از طرف خدا براى من آمد، مرا گمراه ساخت. و شیطان هنگام امید، انسان را رها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۳۵
محمد برزوئی