روداب

روداب

روداب

روداب

مردى دست و پاى بریده سخن مى گوید

جمعه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۱، ۰۶:۰۳ ب.ظ

دختر رشید هجرى (صحابه خاص امیرالمؤ منین ) مى گوید:
پدرم گفت : امیرالمؤ منین به من فرمود:
اى رشید! چگونه صبر و تحمل خواهى کرد، آنگاه که پسر زن بدکاره ، تو را دستگیر کرده و دستها، پاها و زبان تو را ببرد؟
عرض کردم :
یا امیرالمؤ منین ! آیا عاقبت این کار رفتن به بهشت و رسیدن به رحمت الهى خواهد بود؟
فرمود:
آرى ! تو در دنیا و آخرت با من هستى .
دختر رشید مى گوید:
چند روز بیشتر نگذشته بود که ماءمور عبیدالله بن زیاد از پى پدرم آمد. پدرم به نزد فرزند زیاد رفت . و ابن زیاد او را مجبور کرد از امیرالمؤ منین تبرى جوید. پدرم نپذیرفت .
سپس گفت :
على به تو خبر داده است که چگونه مى میرى ؟
پدرم گفت :
دوستم امیرالمؤ منین فرموده است که تو مرا به برائت از او دعوت مى کنى و من نخواهم پذیرفت و تو دست ها، پاها و زبان مرا قطع خواهى کرد. ابن زیاد گفت :
به خدا سوگند! دروغ او را آشکار خواهم کرد!
آنگاه دستور داد دستها و پاهایش را بریدند و زبانش را رها کردند سپس او را بسوى منزل حرکت دادند، گفتم :
پدر جان ! از قطع دستها و پاهایت خیلى ناراحتى ؟
گفت :
نه ، دخترم ! فقط اندکى احساس درد مى کنم .
هنگامى که پدرم را از قصر بیرون آوردند در حالى که مردم دورش را گرفته بودند گفت :
کاغذ و قلم بیاورید تا از حوادث آینده و رویدادهایى که تا روز قیامت واقع خواهد شد - که از سرورم امیرمؤ منان شنیده ام - شما را خبر دهم . آنگاه قسمتى از حوادث آینده را بازگو کرد.
ابن زیاد از این جریان آگاهى یافت ، کسى را فرستاد زبان او را نیز بریدند و در همان شب به رحمت خداوندى پیوست
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۵/۲۰
محمد برزوئی

نظرات  (۱)

سلام از وبلاگت دیدن کردم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی