مولا و لیلا
شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۱، ۰۶:۰۶ ب.ظ
بشر بن حارث که به ((بشر حافى ))
نیز شهرت دارد، از عارفان بنام قرن دوم است . وى اهل مرو بود و گویند در
ابتدا روزگار خود را به گناه و خوشگذرانى صرف مىکرد که ناگهان به زهد و
عرفان گرایید . علت شهرت او به ((حافى )) آن است که هماره با پاى برهنه مىگشت . از او حکایات بسیارى نقل شده است؛ از جمله:
در بازار بغداد مىگشتم که ناگهان دیدم مردى را تازیانه مىزنند. ایستادم و
ماجرا را پى گرفتم . دیدم که آن مرد، ناله نمىکند و هیچ حرفى که نشان درد
و رنج باشد از او صادر نمىشود. پس از آن که تازیانهها را خورد، او را به
حبس بردند. از پى او رفتم . در جایى، با او رو در رو شدم و پرسیدم: این
تازیانهها را به چه جرمى خوردى؟ گفت: شیفته عشقم. گفتم: چرا هیچ زارى
نکردى؟ اگر مىنالیدى و آه مىکشیدى و مىگریستى، شاید به تو تخفیف
مىدادند و از شمار تازیانهها مىکاستند. گفت: معشوقم در میان جمع بود و
به من مىنگریست . او مرا مىدید و من نیز او را پیش چشم خود مىدیدم . در
مرام عشق، زاریدن و نالیدن نیست .
گفتم: اگر چشم مىگشودى و دیدگانت
معشوق آسمانى را مىدید، به چه حال بودى!؟ مرد زخمى، از تأثیر این سخن،
فریادى کشید و همان جا جان داد.
در این معنا، مولوى گفته است:
عشق مولا کى کم از لیلا بود - - گوى گشتن بهر او اولى بود
همو گوید:
اى دوست شکر بهتر، یا آن که شکر سازد - - خوبى قمر بهتر، یا آن که قمر سازد
بگذار شکرها را، بگذار قمرها را - - او چیز دگر داند، او چیز دگر سازد
۹۱/۰۵/۰۷