روداب

روداب

روداب

روداب

فاطمه زهرا پس از رحلت پیامبر(ص)، با مرگ طبیعی از دنیا رفته و انتساب شهادت به ایشان واقعیت تاریخی ندارد. جواب اجمالی:

چیزی که در مورد شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) مورد اتفاق همة مورخین شیعه و اهل سنت می‌باشد، هجوم عمر خلیفه اول و اطرافیانش به خانه آن حضرت و درگیر شدن با آنها با دختر پیامبر اسلام(ص) می‌باشد. اما شیعه معتقد است که آن حضرت بر اثر جراحات وارده از همین درگیری از دنیا رفته ولی اهل سنت به علت خدشه‌دار نشدن شخصیت خلیفه اول، می‌گویند حضرت زهرا (سلام الله علیها) با اینکه در درگیری مجروح شده، ولی مرگش بر اثر آن نبوده بلکه با مرگ طبیعی از دنیا رفته است.

 جواب تفصیلی:

پاسخ به شبهه فوق، مقتضی بررسی جریان شهادت آن حضرت از دیدگاه شیعه و اهل سنت می‌باشد.

1) جریان شهادت و هجوم به خانة آن حضرت از دیدگاه اهل سنت

مهم ترین موضوعی که پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) می‌توان به آن اشاره نمود، مسأله احراق (سوزاندن) بیت حضرت فاطمه (سلام الله علیها السلام) توسط عمر بن الخطاب، و وارد آمدن جراحات جسمی و روحی بر آن بانوی نمونه است. که ما به خاطر اختصار، به گوشه هائی از آن، که در کتب خود اهل سنّت ذکر شده اشاره می نمائیم:

در کتاب‌های «عقد الفرید» و «تاریخ ابو الفداء» و «اعلام النساء» در این مورد این‌گونه آمده است:

ابوبکر گروهی را به سرکردگی عمربن الخطاب بسوی خانه حضرت علی (علیه السلام) گسیل داشت و به سرکرده آنها گفت: اگر در برابر فرمانت سر فرود نیاوردند با آنان پیکار کن. عُمر با شعله ای از آتش حرکت کرد تا خانه وحی و رسالت را به آتش بکشد، در این گیر و دار بود که دخت فرزانه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، فاطمه (علیها السلام) با او روبرو شد و فرمود: هان! ای پسر خطّاب آیا آمده ای تا خانه ما را به آتش بکشی؟ عُمر پاسخ داد: آری مگر اینکه همان را که امّت گردن نهاده اند بپذیرید و باخلیفه انتخابی ما دست بیعت دهید.([1])

و همچنین در تاریخ طبری و الامامه و السیاسه، در همین زمینه آمده است: به خدای سوگند خانه را به آتش خواهم کشید مگر اینکه به منظور بیعت از خانه بدر آئید و یا گفت: با شما هستم، یا به منظور بیعت از خانه بدر آئید یا خانه را با هر آن کس که در آن است به آتش خواهم کشید. برخی به او گفتند: دخت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در آن خانه است، پاسخ داد: اگر چه او باشد.([2])

مؤلف کتاب الامه و السیاسه تحت عنوان چگونگی بیعت حضرت علی (علیه السلام) می نویسد: ابوبکر در پی جویی از کسانی که از بیعت سر باز زده و نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) رفته بودند، برآمد، از این رو عمر را به سوی خانه حضرت علی (علیه السلام) گسیل داشت تا آنان را احضار کند، عمر به در خانه آمد و آنان را ندا داد امّا آنان از آمدن و دست بیعت دادن به ابوبکر خودداری کردند، اینجا بود که عمر به همراهان خویش دستور داد تا هیزم بیاورند و خود فریاد کشید: به خدائی که جان عمر در کف قدرت اوست یا باید از خانه بدر آئید و یا خانه و هر که در آن باشد به آتش خواهم کشید. به او گفتند: ای ابا حفص (عُمر) می دانی که حضرت فاطمه (علیها السلام) در این خانه است؟ پاسخ داد: گر چه او هم باشد! سرانجام آن گروهی که نزد حضرت علی (علیه السلام) بودند از خانه بیرون آمدند و بناگزیر بیعت نمودند و تنها حضرت علی (علیه السلام) در خانه ماند و فرمود: من سوگند یاد کرده ام که تا قرآن را جمع آوری ننمایم، نه از خانه خارج شوم و نه عبا بر دوش افکنم. در این هنگام بود که دخت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) حضرت فاطمه (علیها السلام) بر آستانه درب ظاهر شد و فرمود: تاکنون گروهی را که برای رسیدن به حضور کسی آمده باشند، بدتر و خشن تر از شما به خاطر ندارم، شماها مردمی هستید که پیکر مطهر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را در برابر ما رها کردید و خود برای انحصار قدرت و امکانات شتافتید، بی آنکه از صاحبان واقعی حق اجازه ای بگیرید و مشورت نمائید و یا حقی را برای ما به رسمیّت شناسید و بازگردانید.([3])

شاعر «نیل حافظ ابراهیم» در قصیده خویش که به عمریه معروف است می گوید:

گفته ای است از عُمر به حضرت علی (علیه السلام)، چه بزرگوار است شنونده آن و چه عظیم است گوینده آن: اگر بیعت نکنی، خانه ات را آتش می زنم، در حالی که دختر مصطفی، حضرت فاطمه (علیها السلام) در خانه بود، هیچ کسی جز ابو جعفر (عُمر) نمی توانست این سخن را در برابر سوار عدنان و حافظ آن بر زبان آورد.([4])

علامّه مظفّرمی‌گوید: این شاعر گمان برده که این از شجاعت عُمر است، نه چنین نیست، او اشتباه می کند و نمی داند که عُمر در مواقع سرنوشت ساز اسلام، قدمی بر نداشته است و دستی در جنگهای فراوان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نداشته است، عُمر این سخن را بدان خاطر گفت، چون خود را به واسطه وصیّت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) به حضرت علی (علیه السلام) مبنی بر اینکه صبر پیشه کن، از او ایمن می دید، اگر حضرت علی (علیه السلام) به سراغش می آمد بی درنگ فرار می کرد.([5])

شهرستانی در کتاب الملل و النحل به نقل از نظّام معتزلی آورده است که: عُمر در غوغای روز بیعت بگونه‌ای بر شکم دختر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) زد که جنین وی سقط گردید، او نعره می کشید که: خانه حضرت فاطمه (علیها السلام) را با هر آنکه در آن است به آتش بکشید. و این فرمان در حالی صادر شد که در آن خانه جز حضرت فاطمه (علیها السلام) و شوهر گرانقدرش حضرت علی (علیه السلام) و دو نور دیده اش امام حسن و امام حسین (علیها السلام) هیچ کس نبود.

نظیر این مطلب را صفدری شافعی و ابن حجر عسقلانی و طبری در کتابهای خویش آورده اند.([6])

2) جریان شهادت آن حضرت از دیدگاه شیعه:

حضرت فاطمه (علیها السلام) پیش از یورش دژخیمانه گروه متجاوز به خانه اش پشت درب ایستاده بود، هنگامی که یورشگران به حریم خانه اش یورش آوردند، به پشت دیوار پناه برد، امّا مهاجمان دخت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) را که شش ماه باردار بود به سختی پشت درب خانه فشردند، بگونه ای که از شدّت درد و رنج فریادش برخاست و جنین او بر اثر شدت ضربه درب و فشردگی میان درب و دیوار، به شهادت رسید. درست در همان لحظات بود که مهاجمان، حضرت علی (علیه السلام) را دستگیر نمودند و کوشیدند تا او را از خانه‌اش بیرون برند، که حضرت فاطمه (علیها السلام) با وجود درد شدید و موج ناراحتی و اضطرابی که بر اثر صدمه حاصل شده بود، قهرمانانه به پا خاست و به انگیزه دفاع از حق و عدالت کوشید تا از بردن امیرالمؤمنین جلوگیری کند و افسوس که در همین لحظات فرمان ظالمانه کتک زدن بر دخت محبوب و عزیز پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) صادر گردید.

سخنانی که از امامان معصوم در این باره رسیده ناظر بر اوضاع غمبار آن صحنه است:

امام حسن (علیه السلام) در مجلس دیکتاتور و فریبکار اموی «معاویه» خطاب به مغیرة بن شعبه یکی از همان تبهکاران شرکت کننده در آن یورش تجاوز کارانه، فرمود: تو بودی که حضرت فاطمه (علیها السلام) دخت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) را کتک زدی و او را مجروح و خون آلود ساختی و باعث شدی تا کودکش را سقط کند، تو در این اندیشه بودی که با این جنایت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خدا را تحقیر کنی و با زیر پا نهادن فرمان او، حرمت آن بزرگوار را هتک نمائی، مگر نه اینکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به حضرت فاطمه (علیها السلام) می فرمود: فاطمه جان تو سالار بانوان بهشتی، از این رو ای مغیره، به هوش باش که فرجام تو آتش دوزخ خواهد بود.([7])

و نیز در کتاب سلیم بن قیس چنین آمده:... قنفذ بوسیله تازیانه به گونه ای بر پیکر حضرت فاطمه (علیها السلام) نواخت که آن حضرت هنگامی که پس از بیماری سخت و طولانی به شهادت رسید، هنوز اثر آن ضربات بر بازویش بسان دست بندی بر آمده بنظر می رسید، آنگاه پس از ضربات تازیانه، دخت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) را چنان بر چارچوب درب خانه اش فشردند که استخوانهای پهلویش درهم شکست و آن محبوب پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) جنین خویش را سقط نمود.

در کتاب سلیم بن قیس آمده است که: عمر به سوی خانه امیرمؤمنان (علیه السلام) روی آورد و درب خانه را زد و فریاد کشید که هان ای پسر ابی طالب در را باز کن، حضرت فاطمه (علیها السلام) فرمود: عمر از ما خاندان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چه می خواهی؟ چرا ما را با اندوه خویش به خود وا نمی‌گذاری؟ عمر گفت: درب را باز کنید که اگر جز این باشد خانه را آتش خواهم کشید. حضرت فاطمه (علیها السلام) فرمود: آیا از خدا نمی ترسی که بر خانه من هجوم آوردی و بدون رضایت من بر خانه ام وارد می شوی؟ امّا عُمر آتش خواست و درب خانه را به آتش کشید. حضرت فاطمه (علیها السلام)  بسوی او رفت و فریاد کشید که ای پدر، ای پیامبر خدا... و او شمشیر را که غلاف بود بالا برد و بر پهلوی دخت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) زد. ناله حضرت فاطمه (علیها السلام) بر آسمان برخاست. عمر تازیانه را برگرفت و بر بازوان او زد. حضرت فاطمه (علیها السلام) ناله سر داد که  ای پدر راستی که پس از تو ابوبکر و عمر با ما چه کردند... . امیرمؤمنان که از جسارت عُمر سخت خشمگین شده بود به سرعت پیش آمد و کمربندش را گرفت و او را بر زمین زد، و تصمیم گرفت به کیفر جنایتی که مرتکب شده بود او را نابود سازد که بناگاه وصیّت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به یادش آمد که او را به شکیبائی فرمان داده بود. اینجا بود که فرمود: هان ای پسر صحّاک، اگر نبود که خدا چنین مقرّر ساخته و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از من پیمان شکیبائی گرفته بود، آنگاه خوب می دانستی که تو جرأت نزدیک شدن به خانه مرا نداشتی تا چه رسد که چنین جنایت و میدان داری کنی. عُمر نیروی کمکی خواست و گروه تازه نفس استبداد سر رسیدند و به خانه حضرت فاطمه(علیها السلام) یورش بردند و حضرت علی (علیه السلام) را به محاصره در آوردند و او را به زنجیر کشیدند تا برای بیعت به سوی مسجد برند. اما دخت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با آن حال مجروح به دفاع از حضرت علی (علیه السلام) برخاست و میان حضرت علی (علیه السلام) و آنان فاصله شد و فرمود: نمی گذارم پسرعمویم را ببرید. اینجا بود که او را زیر تازیانه گرفتند و بر اثر همین ضربات بود که آن حضرت سرانجام در حالی به شهادت رسید که اثر آن تازیانه ها، مانند دست بندی بر بازویش برآمده و کبود بود.([8])

امام صادق (علیه السلام) در این مورد می فرماید:... و امّا علت شهادت حضرت فاطمه (علیها السلام) این بود که قنفذ غلام عمر به فرمان او، با آهن غلاف شمشیر چنان بر دختر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) زدن که آن حضرت از شدّت درد و صدمات وارده جنین خویش را سقط کرد و بر اثر آن یورش بی رحمانه به سختی بیمار شد.([9])

امام باقر(علیه السلام)در این مورد می فرماید:... و پس از رحلت خدا و آنچه در ورود آنان به خانه حضرت فاطمه (علیها السلام) گذشت، و پسر عمویش امیرالمؤمنین (علیه السلام) را بیرون بردند، و در اثر آنچه از آن مرد به حضرت فاطمه (علیها السلام) رسید، یک فرزند کامل را سقط کرد، همین علت اصلی بیماری و رحلت حضرت فاطمه (علیها السلام) بود.([10])

امام کاظم (علیه السلام) در مورد دخت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرماید: حضرت فاطمه (علیها السلام)، صدیقه شهیده است...([11])

قتل نفس:

علت قتل گاهی خود فعل جانی است، بدین معنا که شخص قاتل با ایجاد ضربه ای در بدن مقتول آناً باعث قتل وی می گردد و گاهی از ضربه شخص قاتل، مقتول به طور آنی نمی میرد بلکه آن ضربه به گونه ای بر بدن مقتول تأثیر می گذارد که بعداً باعث فوت او می شود، مثلا فردی با ایجاد ضربه بر بدن شخصی باعث قطع عضوی از اعضاء او می گردد و سپس به علت قطع عضو، آن عضو فاسد شده و فساد آن به سایر بدن سرایت می نماید و در آخر الامر باعث فوت وی می شود. علاوه بر اینکه همیشه قتل عنصر مادی ندارد، بلکه گاهی ممکن است که قتل در اثر رُعب و وحشتی که برای کسی فراهم می گیرد، صورت پذیرد. بدین معنا که شخصی باعث ترس فردی دیگر شود، و آن فرد به علت ترس و وحشتی که برایش حاصل شده بود به طور آنی نمی میرد بلکه به توسط آن بیمار شده و در آینده فوت نماید.

پس از این مطالب نتیجه می گیریم که شهادت حضرت زهرا (علیها السلام) قتل عمد حساب می شود بدین معنا که جراحات وارده در یورش بی رحمانه عمر بن الخطاب و افرادش باعث شهادت حضرت شده است.

نتیجه: اینکه منابع اهل سنت وفات آن حضرت را عادی و علتش را مریضی از غم از فراق پدر معرفی می‌کنند و اما اینکه ضربه و جراحتی به ایشان وارد آمد و در اثر آن از دنیا رفته باشد را منکر هستند و تنها هجوم عمر و اطرافیانش به خانه آن حضرت و تهدید به سوزاندن را ذکر کرده‌اند و اصل سوزاندن در خانة ایشان را ذکر نکرده‌اند. در حالیکه در منابع معتبر خودشان دربارة این تهاجم و مجروح کردن حضرت فاطمه (علیها السلام) حضرت علی – توسط عمر و شهادت آن حضرت روایات فراوانی وجود دارد.

اما در منابع شیعه، مساله سوزاندن در خانه حضرت فاطمه(علیه السلام) و درگیری آنان با آن حضرت و مجروح شدن آن بانوی بزرگوار آمده است. و در اخبار صحیح آمده که آن بانوی بزرگوار شهیده است.

پس آن چیزی که مسلم و مورد اتفاق همه مورخین چه شیعه و چه سنی می‌باشد، هجوم عمر به خانه حضرت فاطمه(علیها اسلام) و درگیر شدن با آن حضرت می‌باشد و مهمترین دلیل بر شهادت آن حضرت، سقط و شهادت محسن در بطن آن حضرت می‌باشد.

پس شما خوانندة گرامی قضاوت نمائید در اینکه، چگونه ابوبکر برای نیل به هدف خلافت، عمر را به سوی بیت حضرت علی (علیه السلام)گسیل می دارد. بیتی که بیت نبوّت و عترت و ذریّه رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) می باشد و خداوند دوستی آنان را واجب کرده است و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)  بارها و بارها سفارش آنان را به مردم کرده بود، آیا صحیح بود که این خانه را آتش بزنند و درب را بر پهلوی بانوی نمونه اسلام بزنند و جنین آن حضرت را سقط نمایند و آن همه آزار و اذیّت در حق آنان روا بدارند ـ بطوری که حضرت زهرا (علیها السلام)توسط آن همه آزار و اذیت و صدمات وارده، مجروح گردیده و بیمار شوند و آخر الامر با همان بیماری به شهادت برسند ـ و باز آیا صحیح است که بعد از این همه جریانات علماء اهل سنّت شهادت حضرت را فوت طبیعی قلمداد کرده و شهادت را نفی نمایند؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) که اشرف انبیاء و دینش اتمّ شرایع آسمانی بود چنین کاری را در مورد یهود و نصارا و مجوس انجام نداد و به جزیه از آنان قانع شد و هیچ وقت آنان را به سوزاندن عقاب نکرد.

پس چگونه عمر به امر ابوبکر به سوی بیت حضرت فاطمه (علیها السلام) آمده و خانه رسالت را آتش می زند، در حالی که مسأله خلافت و زعامت مسلمین در نزد اهل سنّت از اصول عقاید نیست و از ارکان دین نیز بحساب نمی‌آید، بلکه خلافت از نظر آنان متعلق بر مصالح عباد در امور دنیایشان می باشد، پس چگونه به خود جرأت داده و کسی را که امتناع از بیعت می کند عقاب می‌کنند بطوری که خانه اش را آتش می زنند و بی رحمانه به خانه وارد می شوند و حضرت فاطمه (علیها السلام) را مجروح ساخته و باعث شهادت او می شوند و در نهایت شهادت حضرت را نفی کرده و می گویند حضرت زهرا (علیها السلام) به طور طبیعی رحلت کرده است. آیا از خود سؤال نمی کنند که چرا حضرت زهرا (علیها السلام) تا آخرین دقایق حیات خویش از خلیفه اول و دوّم راضی نشد،([12]) با اینکه خود اقرار به این حدیث پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دارند که فرمود: رضای فاطمه رضای خداست و غضب فاطمه غضب خداست،([13]) و باز خود اقرار به این مسأله دارند که «حضرت زهرا (علیها السلام) از دنیا رفت در حالی که از شیخین غضبناک بود».([14])

بطوری که وقتی حضرت زهرا (علیها السلام) در بستر بیماری بودند، آن دو نفر وقتی برای عیادت پیش آن حضرت می آیند حضرت زهرا (علیها السلام) حتی جواب سلام آنان را نیز نمی دهد و روی خود را از آنان بر می گرداند و بعد از سخنانی که بین آنان ردّ و بدل می شود می فرماید: اینک من خداوند و فرشتگان را گواه می گیرم که شما دو تن، مرا به خشم درآوردید و باعث آزار و اذیّت من، شدید. و من به هنگام دیدار با پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) از شما دو نفر به او شکایت خواهم برد. و بعد حضرت فرمود: به خدای سوگند که در هر نمازی که به بارگاه خدا بجا آورم بر شما نفرین نثار خواهم کرد.([15])

نتیجه سخن: حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) به شهادت رسیده ولی نه در آن لحظه هجوم، بلکه منظور این است که: در یورش و حمله بی رحمانه به خانه اش به گونه ای میان درب و دیوار فشرده شد، که علاوه بر وارد آمدن صدمات سخت بر بدنشان، جنین وی نیز سقط گردید و تازیانه‌های بیدادی که بر پیکر مطهّرش فرود آمد، بدنش را مجروح و خون آلود ساخت و آثار عمیقی بر آن بدن نازنین آن حضرت بر جای نهاد که تا دم آخر حیاتش، باقی بود. در کنار این همه فشار، سوگ پدر و گریه بسیار در سوگ پدر ([16])نیز از عواملی بود که باعث شدّت بیماری و زوال شادابی و طراوت از خورشید جهان افروز وجود او می شد، و غصب ظالمانة ولایت و حکومت اسلامی و ستم و خشونت و مواضع ناجوانمردانه برخی مسلمان نماها ونیز تحول ارتجاعی در سیستم سیاسی و دگرگونی کارها و تغییر اوضاع وشرایط به سود ارتجاع و جاهلیت ([17]) را می توان از عواملی برشمرد که فشار دردها و رنجها را هر لحظه بیشتر می ساخت و خورشید وجود اندیشمندترین بانوی جهان آفرینش را بسوی افق مغرب پیش می برد، و آنچه او را بیشتر رنج می داد و پیکرش را آب می‌نمود، امواج دردها و مصیبت ها و رنجهائی بود که هر روز بر آن افزوده می شد و این فشارها بود که بر رنج و بیماری برخاسته از صدمات وارده در یورش دژخیمان به خانه اش، کمک کرد تا بانوی بزرگوار عالم به بستر بیماری کشیده شده و پس از این همه درد و رنج، با همان بیماری به شهادت برسند. (و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلبٍِ ینقلبون)

والسلام

 


--------------------------------------------------------------------------------

[1]- عماد الدین اسماعیل ابى الفداء، تاریخ ابى الفداء، ج 1، ص 56، (دار المعرفة، بیروت); العقد الفرید، ابو عمر احمد بن محمد بن عبد ربّه اندلسى، ج 2، ص 254; (مکتبة الهلال، مصر و دار الکتاب العربى، بیروت 1990 م); عمر رضا کحالة،اعلام النساء، ج 3، ص 1207، (موسسة الرسالة، بیروت 1440 هـ); عبدالحمید بن ابى الحدید معتزلى شافعى، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 147، (دار احیاء التراث العربى، بیروت 1385 هـ); علاء الدین على تقى بن حسام الدین هندى، کنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال، ج 3، ص 149، (موسسة الرسالة، بیروت، 1405 هـق، ط 1381 هـ.ق).

[2]- ابو جعفر محمد بن جریر طبرى، تاریخ الطبرى، ج 3، ص 198، (لیدن و دار المعارف مصر); ابو محمد، عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینورى الامامه و السیاسه، ج 1، ص 13، حلبى 1388 هـ).

[3]- الامه و السیاسة، ج 1، ص 19.

[4]- دیوان حافظ ابراهیم، ج 1، ص 75، (دارالکتب المصریه، مصر).

[5]- شیخ محمد حسن مظفر، دلائل الصدق، ج 3، ق 1، ص 54 (1359 هـ ق، ایران).

[6]- ابوالفتح محمد بن عبدالکریم بن ابى بکر شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 57، (دار المعرفة، بیروت، مطبعة الحلبى، مصر 1410 هـ) شهاب الدین بن حجر عسقلانى، لسان المیزان، ج 1، ص 268، (مؤسسة اعلمى، بیروت 1406 هـ);  صلاح الدین بن آبیک صفدرى، الوافى بالوفیات، 1401 هـ ق; محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى شافعى، ج 2، ص 443 (طبع مصر قدیم).

[7]- على بن ابى طالب الطبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 414، (دار النعمان، نجف اشرف 1368 هـ و انتشارات اسوه قم، 1413 هـ) تحقیق: ابراهیم بهادرى و محمد هادى به، محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 43، ص 197، (مؤسة الوفاء، بیروت 1403 هـ) محمد باقر مجلسى، مرآت العقول فى شرح اخبار الرسول، ج 5، ص 321، (مطبعة الحیدریة، نجف اشرف 1394 هـ)، فتونى ضیاء العالمین،(مخطوط) ج 2، ق 3، ص 64. (بیروت).

[8]- سلیم بن قیس، ص 585، 586، 587، 674، 907، 594; تحقیق محمد باقر انصارى، (مؤسسة الهادى، قم 1415 هـ).

[9]- جریر بن رستم طبرى، دلائه الامامه، ص 45، (قرن چهارم، المطبعة الحیدریة، نجف اشرف 1383 هـ) بحارالانوار، ج 43، ص 170; عبد الله بحرانى اصفهانى، عوالم العلوم، ج 11، ص 405، 411، (مدرسة امام مهدى قم، 1363 ش).

[10]- دلائل الامامه، ص 27 و 26; عوالم العلوم، ج 11، ص 504.

[11]- ابو جعفر محمد بن یعقوب بناسحق کلینى، کافى، ج 1، ص 418، (دار الصعب و دار التعارف و دار الکتب الاسلامیه، تهران 1378 هـ ); عبدالله بحرانى اصفهانى، عوالم العلوم، ج 11، ص 260، (مدرسة امام مهدى قم، 1363 ش); علامه خواجویى مازندرانى، الرسائل الاعتقادیه، ص 301، 302، (دارلکتب الاسلامى، قم).

[12]- ابوالفداء ابن کثیر دمشقى، البدایة و النهایة، ج 5، ص 250، 285، 287، به نقل از بخارى، مسلم و عبدالرزاق، (مکتبة المعارف، 1966، بیروت، مکتبة النصر، الریاض); عبدالحمید بن ابى الحدید معتزلى شافعى، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 49، 50، و ج 16، ص 218، 232; محمد بن حبان بن احمد بن ابى حاتم، التمیمى السبتى، الثقاة، ج 2، ص 164، 165، (حیدر آباد هند، چاپخانه مجلس دارالمعارف العثمانیه 1339، 1399 هـ); احمد بن حسین على بیهقى، السنن الکبرى، ج 6، ص 300 و 301، (هند 1344 هـ، افست دار المعرفة بیروت); امام حنبل مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 6 و 9، (دار صادر، بیروت); ابوعبدالله، محمد سور منیع بصرى، طبقات ابن سعد، ج 8، ص 28; حسین بن محمد الحسن الدیار بکرى، تاریخ الخمیس، ج 1، ص 174، (مصر 1383 و مؤسسة شعبان للنشر و التوزیع بیروت).

[13]- على بن ابى الکرم معروف به ابن اثیر، اسد الغابه فى معرفة الصحابه، ج 5، ص 522، (انتشارات اسماعیلیان، تهران، 1380 هـ); احمد بن عبدالله طبرى، ذخائر العقبى، ص 39، (دار المعرفة، بیروت، 1974 م); محمد بن یوسف بن محمد قرشى گنجى شافعى، کفایة الطالب، ص 219، (المطبعة الحیدریة، نجف اشرف، 1390 هـ); احمد بن حجر عسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، ج 3، ص 366، (مصر، دار احیاء التراث العربى، بیروت 1328 هـق) ابو عبدالله حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 153، (هند، 1334 هـق).

[14]- ابوالفداء ابن کثیر دمشقى، البدایة و النهایة، ج 5، ص 250، 285، 287، به نقل از بخارى، مسلم و عبدالرزاق، (مکتبة المعارف، 1966، بیروت، مکتبة النصر، الریاض); عبدالحمید بن ابى الحدید معتزلى شافعى، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 49، 50، و ج 16، ص 218، 232; محمد بن حبان بن احمد بن ابى حاتم، التمیمى السبتى، الثقاة، ج 2، ص 164، 165، (حیدر آباد هند، چاپخانه مجلس دارالمعارف العثمانیه 1339، 1399 هـ); احمد بن حسین على بیهقى، السنن الکبرى، ج 6، ص 300 و 301، (هند 1344 هـ، افست دار المعرفة بیروت); امام حنبل مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 6 و 9، (دار صادر، بیروت); ابوعبدالله، محمد سور منیع بصرى، طبقات ابن سعد، ج 8، ص 28; حسین بن محمد الحسن الدیار بکرى، تاریخ الخمیس، ج 1، ص 174، (مصر 1383 و مؤسسة شعبان للنشر و التوزیع بیروت).

[15]- مسلم بن قتیبه، الامه و السیاسة، ج 1، ص 14، 15، (حلبى 1388); علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 36، ص 308 و ج 71، ص 254 و ج 43، ص 170 و 171. جریر بن رستم طبرى، دلائل الامامه، ص 45، (المطبعة الحیدریة، نجف اشرقف 1383 هـ) عبدالله بحرانى اصفهانى، عوالم العلوم، ج 1، ص 411، 465، 491; ابوالقاسم الخزار (از علماى قرن چهارم) کفایة الاثر، ص 64، 65، (خیام، قم); جلال الدین سیوطى، الجامع الصغیر، ص 122، (طبع و نشر عبدالحمید احمد حنفى بمصر); حسین بن بابویة قمى، علل الشرایع، ج 1، ص 186، 187، (المطبعة الحیدریة نجف اشرف، 1385، و مؤسسة اعلمى بیروت); سید عبدالله شبّر، جلاء العیون، ج 1، ص 212 و 213، (المطبعة الحیدریة، نجف اشرف، 1373 و بصیرتى قم).

[16]- درباره اذیت شدن مردم مدینه از گریه زهرا(علیها السلام) «به طورى که به على(علیه السلام) گفتند: به زهرا(علیها السلام) بگویا شب گریه کند یا روز». ر.ک: خصال، ج 1، ص 272. امالى صدوق، ص 121. عوالم العلوم، ج 11، ص 449.

[17]- از جمله مى توان به غصب فدک اشاره نمود که پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن را به حضرت زهرا(علیها السلام) بخشیده بود، و حضرت وقتى ارثیه پدرش را از ابوبکر مطالبه کرد، ابوبکرآن را به فاطمه(علیها السلام) نداد و فاطمه(علیها السلام) از دنیا رفت در حالى که غضبناک بود از ابوبکر، و وصیّت کرد که شبانه دفن شود تا آن دو نفر بر جنازه اش حضور نیابند. صحیح بخارى، ج 5، ص 139، (طبع الامیریه بمصر) گنجى الشافعى، کفایة الطالب، ص 225، طبع الغرى، الشیبانى، تفسیر الوصول، ج 1، ص 209، (طبع نول کشور) البیهقى الشافعى، السنن الکبرى، ج 6، ص 300، (طبع حیدرآباد).

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۱/۲۷
محمد برزوئی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی